اولين گردان سپاه چه كسي بود

فرمانده اولين گردان سپاه چه كسي بود
جام جم آنلاين: بعد از چندي متوجه شديم كه در پادگان ولي عصر، اولين گردان تشكيل شده است. من و علي از پادگان امام حسين بيرون آمديم و به اين گردان در پادگان ولي عصر پيوستيم. گرداني كه بعدها به نام «گردان شهدا» معروف شد.

به گزارش فارس، عليرضا موحد دانش در 27 شهريور 1337 به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي‌اش را در مدارس اسلامي تهران گذراند.

سپس وارد دبيرستان و بعد هنرستان شد. با پايان اين دوره در امتحانات ورودي دانشگاه‌ها شركت كرد و در رشته برق دانشگاه تبريز پذيرفته شد؛ اما به دليل ارتباطي كه با جلسات فعال مذهبي پيدا كرده بود، از رفتن به دانشگاه منصرف شد. فعاليتش را در زمينه مخالفت و افشاگري رژيم استبداد پهلوي گسترش داد و زماني كه متوجه شد مورد سوءظن ساواك قرار گرفته است، به خدمت سربازي رفت.

با فرمان امام(ره) مبني بر خروج سربازان، از محل خدمت فرار كرد و در مبارزات مردم شركت نمود. او در اين ارتباط، در گرفتن پادگان جمشيديه(پادگان ارتش در تهران) و جلوگيري از فرار ارتشبد نصيري(نعمت الله نصيري رئيس ساواك در زمان رژيم طاغوت) از زندان، نقش فعالي ايفاد كرد.

با تشكيل كميته‌هاي محلي به عضويت كميته انقلاب اسلامي در منطقه‌ي شميران درآمد و در نظم بخشيدن به دستگيري اوباش مواد مخدر اقدامات مؤثري انجام داد.

در سال 1358 زماني كه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در بدو فعاليت بود جزو اولين كساني بود كه به عضويت اين نهاد درآمد و در ماموريت‌هاي مختلفي انجام وظيفه كرد.
با شروع جنگ به مناطق عملياتي شتافت و در عمليات‌هاي بسياري، چون تنگه كورك، بازي‌دراز، مطلع‌الفجر، فتح‌المبين، بيت‌المقدس، والفجر مقدماتي، والفجر يك و والفجر 2 حضوري فعالانه داشت.

چندين بار به شدت مجروح شد و تا مرز شهادت پيش رفت. با آن كه دست راستش را نيز از دست داده بود، از پا ننشست و مردانه تا آخرين نفس ايستاد. تا اينكه سرانجام در تاريخ 13 مرداد 1362 در ارتفاعات (19-25) از منطقه عملياتي والفجر 2 به آرزوي ديرينه‌اش رسيد و روح بلندش پرواز را از قفس تنگ دنيا آغاز كرد. مزار شهيد هم اكنون در بهشت زهرا قطعه 24، رديف 73، شماره 20، دارالشفاي همرزمان و ميعادگان سوختگن آن راه درخشان مي‌باشد.

آنچه كه پيش رو داريد پيرامون نحوه ورود تا پايان شهادت سردار شهيد حاج علي موحد دانش كه بر اساس خاطرات مرحوم آقاي حسين لطفي تنظيم شده است:

ورود به سپاه

جزو اولين افرادي بودم كه براي عضويت در سپاه ثبت‌نام كردم. به پادگان امام حسين(ع) رفتم. براي دوره آموزشي كه در نظر گرفته شده بود، آن جا يك سري فرم‌هايي دادند. در آن فرم‌ها سؤالات مذهبي و سياسي بود. بعد براساس جواب‌هايي كه داديم، رتبه‌بندي شديم و كلاس‌هايمان را مشخص كردند.

چند روز بعد در محوطه پادگان جمع شديم. اسامي و كلاس‌ها را خواندند و ما در صف مربوط به كلاسمان ايستاديم. آن روز را خوب به ياد دارم. همان طور كه در صف منتظر ايستاده بودم، بچه‌ها را از زير نظر مي‌گذراندم. همه جور آدمي آن جا پيدا مي‌شد و اين براي من بسيار جالب بود. همان موقع توي صف، كسي كه جلوي من ايستاده بود، نظرم را جلب كرد. جوان خوش هيكل و ورزيده‌اي بود.

با صداي بلند گفتم:نگاه كن تو رو خدا، از هر خطي اومدن اين جا. حالا بعدا معلوم مي‌شه كي‌ها موندني‌ان. جوان برگشت. نگاهم كرد و خنديد. قيافه سبزه و با نمكي داشت. به دلم نشست. بهش لبخند زدم. بعد فهميدم اسمش «علي» است.

من و علي، نه تنها توي يك كلاس بوديم، بلكه توي آسايشگاه هم تخت‌هايمان پهلوي هم قرار داشت. توي اون جمع فقط ما دو نفر به سربازي رفته بوديم. مسئولان آموزش ما، همه از استادان دوره ديده و كار كرده بودند. آن‌ها دوره آموزشي سختي را براي ما تدارك ديدند. مثلا لخت مي‌شديم و به همان حال بايد روي خارها غلت مي‌زديم. از تمام بدنمان خون بيرون مي‌زد. بدتر از همه تيرهاي جنگي بود كه بغل گوشمان مي‌زدند. تيرها به زمين مي‌خورد و سنگ‌‌ها را از جا مي‌پراند.

سنگ‌ها بدتر از گلوله عمل مي‌كردند. طوري كه تلفات هم داشتيم. در همان آموزش‌هاي سخت بيش از نيمي از بچه‌ها به بهانه‌هاي مختلف مرخصي گرفتند و رفتند و ديگر برنگشتند. من هم كه تا قبل از آن خيلي به خودم مي‌باليدم و در ميان دوستان و آشنايان به اصطلاح يكي بودم، اين جا كم آوردم. تنها علي بود كه بسيار تيز و چابك عمل مي‌كرد، حتي در بعضي از موارد از خود استادها، حركات را استادانه‌تر انجام مي‌داد. آن قدر كه پيش از پايان دوره آموزشي‌مان به او پيشنهاد شد كه استاد تاكتيك پادگان شود، اما علي نپذيرفت. او خود را براي كارهاي بزرگ‌تري آماده مي‌كرد.

در دوره آموزشي كه شبانه‌روزي بود، با علي بودم و همين مسئله صميميت بين ما را بيشتر مي‌كرد. دوره آموزشي كه تمام شد، علي را به خانه‌شان رساندم. يك ماشين ژيان ماهاري داشتم و ظاهرا وضعم خيلي بهتر از ديگران بود.

خانه‌ي علي در جاده خاوران بود كه با پادگان فاصله زيادي داشت. اولين باري بود كه به خانه‌شان مي‌رفتم. يك برادر و خواهر كوچك‌تر از خودش داشت.

همه افراد خانواده با گرمي و روي باز از من استقبال كردند. مادرش با اصرار از من خواست تا شب را در منزل آنها بمانم. نمي‌خواست آن همه راه را تا خانه‌ي خودمان در تاريكي رانندگي كنم و صميمانه از من پذيرايي كرد. من كه از نعمت داشتن مادر محروم بودم، رفتار مادرانه‌‌ي او برايم بسيار دلنشين بود.

چندي بعد، از طرف مسئولان پادگان به من و علي، هر كدام يك گروهان سپرده شد. يك دوره در پادگان امام حسين (ع) (1) بچه‌‌هاي تازه وارد را آموزش مي‌داديم. بعد از چندي متوجه شديم كه در پادگان ولي عصر (عج) (2)، اولين گردان تشكيل شده است.

اين گردان از بچه‌هاي آموزش ديده دوره ما شكل گرفته بود. من و علي از پادگان امام حسين (ع) بيرون آمديم و به اين گردان در پادگان ولي عصر (عج) پيوستيم. گرداني كه بعدها به نام «گردان شهدا» معروف شد.

فرماندهي يك گروهان از گردان شهدا را به علي دادند. من هم معاونش شدم. آن موقع علي بيست ساله بود. حقوقي در كار نبود و همه ما افتخاري كار مي‌كرديم.

اولين مأموريت خارج از تهران

پاييز سال 58 در پادگان ولي عصر (عج) بوديم كه اعلام كردند به مرز بازرگان برويم و آن جا را تحويل بگيريم. قبل از ما، عده‌اي ديگر از بچه‌هايمان در آن مستقر بودند. گروهان ما با دو اتوبوس به طرف مقصد حركت كرد.

ميان راه، نزديك قزوين از طريق بي‌سيمي كه در اتوبوس بود به فرمانده اعلام شد بايد تغيير مسير بدهيم. علي كه فرمانده بود، توضيح داد جاده خُمام - رشت توسط عده‌اي مسلح بسته شده. آن‌ها مي‌خواستند شاخه‌اي از شلوغي‌هاي كردستان را به اين سمت بكشانند و بندرانزلي مركز شلوغي‌‌ها باشد. در اين ميان عده‌اي هم مشروب، مواد مخدر و اسلحه قاچاق مي‌كردند.

به طرف رشت تغيير مسير داديم. در آن جا با سپاه رشت هماهنگ كرديم. اطلاعات لازم را كه از آن‌ها گرفتيم، تقسيم شديم. كليه خروجي‌هاي رشت، انزلي و خمام را پوشش داديم. ايست‌هاي بازرسي ايجاد كرديم و توانستيم بعد از حدود دو سه شب آرامش كامل را در منطقه حاكم كنيم.

گروه هفت نفري ما به همراه علي، در سه راهي خمام - رشت - انزلي مستقر شد. در اولين شب ميان ماشين هاي عبوري كه براي بازرسي متوقف مي‌شدند ماشيني قرار داشت كه راننده آن يك افسر نظامي بود. او تنها بود. وقتي تقاضا كرديم صندوق عقب ماشينش را باز كند، نپذيرفت. ناچار علي را صدا زديم. علي مجددا از راننده تقاضا كرد. او دوباره مخالفت كرد و در ارتباط با موقعيت برتر خودش و آشنايان قوي‌اي كه در ارتش داشت، رجز خواني كرد. علي خونسرد گفت:هر كي مي‌خواي باش. بايد باز كني.

اين بار افسر شروع به توهين و تحقير نمودن ما كرد. علي اسلحه را به طرفش گرفت و محكم گفت:پياده شو، برگرد رو به ماشين و پاهاتو باز كن.

افسر آرام از ماشينش پياده شد. به آن تكيه داد و حرف‌هاي توهين آميز زد. علي تهديدش كرد. اين اولين بار بود كه با اسلحه بايد مقابل كساني كه ساز مخالف كوك كرده بودند، مي‌ايستادم و برايمان خيلي سخت بود. ظاهرا افسر در حال عادي نبود. او به حرف‌هاي علي اهميت نمي‌داد.

اين جا بود كه علي به فاصله كمي از صورت او تيري شليك كرد. تير از نزديك گوش افسر گذشت. همه ما ترسيديم از ما بدتر خود افسر بود. رنگ به چهره‌اش نمانده بود. آن وقت بود كه زود برگشت، دست روي ماشين گذاشت و با ما همكاري كرد.

آن شب او را به بازداشتگاه فرستاديم. روز بعد علي به ديدنش آمد.
افسر كه به نظر مي‌رسيد ديگر متنبه شده است، با شرمندگي از علي پرسيد:

- حالا واقعا اگر همكاري نمي‌كردم، مي‌زدي؟

علي هم قاطع جواب داد: بله.

اين اتفاق به ما كه اول راه بوديم، روحيه خوبي داد.

امنيت كه در بندرانزلي، خمام و رشت حاكم شد، مسيرمان را به سمت مرزبازرگان ادامه داديم.

در يك كيلومتري مرز بازرگان، محوطه‌اي بزرگ و محصور حدود چهار هزار متر به چشم مي‌خورد. اين محوطه كه پشت به كوه قرار داشت، تا قبل از انقلاب محل پرورش خوك و متعلق به شريف امامي بود. اين طور كه شنيده بوديم او از صدور گوشت خوك به خارج، درآمد خوبي داشت. يك اتاقك نگهباني دم در و چهار تخت فلزي همه امكانات آنجا بود. محوطه، محل استقرار نيروهايي شد كه كه براي پاسداري از مرز و نظارت بر عبور و مرور كالاها به اين نقطه مي‌آمدند. زمان زيادي از استقرارمان در محوطه نمي‌گذشت كه خبردار شديم قرار است شبانه يك عده قاچاقچي، كالاهاي قاچاق را از مرز عبور دهند و به داخل كشور وارد كنند. علي بچه‌ها را تقسيم كرد و هر كدام را به طرفي فرستاد. در لابه‌لاي كوه موضع گرفتيم. كمي بعد سر و كله قاچاقچي ها پيدا شد و ما همگي آن‌ها را كه صد تا صد تا بسته‌هاي قاچاق به صورت كوله‌پشتي حمل مي‌كردند، دستگير كرديم. روز بعد، خبر اين دستگيري در همه جا پخش شد. خبرنگارها از جاهاي مختلف آمدند، عكس و خبر تهيه كردند و در روزنامه‌ها به چاپ رسيد. كالاهاي قاچاق آن قدر زياد بود كه مجبور شديم براي حمل ‌آن‌ها به پائين، از خود قاچاقچي‌ها استفاده كنيم.

بعد خبر رسيد كه قرار است به تلافي گرفتن كالاهاي قاچاق، به ما حمله شود. علي آماده باش داد. شب بود كه به ما حمله شد. حمله از سمت روستاي بور آلان(3) صورت گرفت. چند نفر هم زخمي شدند، اما توانستيم حمله را دفع كنيم.

از آن به بعد مادامي كه ما در آن جا مستقر بوديم، هر بار كه از ورود و خروج قاچاق ممانعت مي‌شد و آن‌ها را كشف مي‌كرديم، حمله‌هاي تلافي جويانه‌اي از جانب قاچاقچي‌ها صورت مي‌گرفت. غير از افراد روستاي بور آلان، افراد اجير شده‌اي هم بودند كه دست به كار قاچاقچيان مي‌زدند. از جمله راننده‌‌هاي ترك زبان كه با تريلي‌هايشان حمل قاچاق مي كردند. اين مواد قاچاق ممنوع بود، از نفت و بنزين گرفته تا مواد خوراكي، اسباب‌بازي و ... . راننده‌ها وقتي لو مي‌رفتند به اين مواد، عنوان بايرامدي‌(4) مي دادند و اين كلمه بعدها بين ما به عنوان رمز به كاررفت.

علي از آنجايي كه بچه ها را خيلي دوست داشت، پرس و جو كرد و فهميد در شهر ماكو كه نزديك مرز بازرگان است، پرورشگاهي وجود دارد. بايرامدي هايي را كه به درد بچه‌ها مي‌خورد از جمله اسباب‌بازي، خوراكي و ... را جدا كرديم، همراه علي به ماكو رفتيم و همه‌ي وسايل را تحويل پرورشگاه داديم. از آن به بعد تا زماني كه در مرز بازرگان بوديم، بايرامدي‌ها را به پرورشگاه مي‌برديم. بچه‌ها با ما مأنوس شده بودند.

در ميان‌ آن‌ها دختر بچه‌اي بود كه به علي بسيار نزديك و علاقه‌مند شده بود. ما سر اين قضيه با علي شوخي مي كرديم.

وقتي مأموريتمان تمام شد و به تهران برگشتيم، من و علي نوارهايي را كه با صداي خودمان در آن شعر خوانده بوديم و صحبت كرده بوديم، براي بچه‌هاي پرورشگاه فرستاديم.

جهاد سازندگي

تازه به تهران آمده بوديم كه يك روز علي اعلام جهاد سازندگي كرد او هر وقت ضرورتي احساس مي‌كرد، اين كار را انجام مي‌داد. اين بار مشكلي براي يكي از بچه‌هاي گروهانمان به وجود آمده بود. قبل از ماموريت ما به مرز بازرگان، پدر اصغر(5) كه بنا بود، هنگام ساختن خانه خودشان از داربست پايين افتاد. كمرش طوري صدمه ديد كه ادامه كار بنايي برايش ميسر نبود. وضعيت مالي خانواده اصغر نيز در سطحي نبود كه بتوانند بنايي از بيرون بياورند.

اصغر هم كه پسر بزرگ خانواده بود با ما در ماموريت مرز بازرگان شركت داشت. در نتيجه خانواده او چند ماه مجبور شدند در خاك و گل ناشي از بنايي نيمه كار زندگي كنند. وقتي علي موضوع را فهميد به بچه‌ها گفت: فردا جهاد سازندگي داريم. هر كي مي‌ياد، صبح ساعت 8 جلوي در پادگان آماده باشد. صبح فردا همه با لباس فرم آمده بودند. علي هماهنگ كرد و دو اتوبوس گرفت. سوار شديم و به طرف خانه اصغر كه در يكي از كوچه‌هاي باريك نظام آباد بود، رفتيم.

خانه كوچكي بود بين دو خانه. سفت كاري طبقه اول تمام شده بود و طبقه بالا مانده بود. مصالح هم از همه نوع وجود داشت.

آنجا كه رسيديم همه آستين‌ها را بالا زديم و مشغول شديم. طوري شده بود كه همسايه‌ها هم به كمك‌مان آمدند،‌چون استانبولي كم بود. براي‌مان ماهي‌تابه، طشت، لگن، ديگ بزرگ و كوچك براي پر كردن گل و آجر و ... مي‌آورند.

آن قدر زياد بوديم كه در رفت و آمدهايمان با هم برخورد مي‌كرديم. علي حواسش جمع بود. چند نفر را براي پاسداري در دو سركوچه گمارده بود تا بچه‌ها با خيال راحت كارشان را انجام دهند. آن موقع بحبوحه ترور موافقان انقلاب بود.

ما آن روز تا عصر توانستيم سفت‌كاري طبقه دوم را انجام دهيم. حسابي خسته شده بوديم اما لبخند رضايت آميز پدر اصغر، خستگي را از تن همه ما بيرون برد.

چند روز بعد، دوباره علي جهاد سازندگي اعلام كرد. اين بار همه گروهان را به سينمايي برد كه نزديك پادگان ولي عصر (عج) بود. آن موقع براي اولين بار فيلم محمد رسول‌الله (ص) را در سينما نمايش مي‌دادند.

حراست زندان اوين

ماموريت بعدي گروهان، مسئوليت حفاظت از زندان اوين بود. علي بسيار با روحيه و شاد بود. مدام دنبال بهانه‌اي مي‌گشت تا اين شادي را در جمع گسترش دهد.

يك بار همگي دور هم نشسته بوديم. من هم به ديوار تكيه داده بودم. بدنم به كليد برق خورد و چراغ اتاق خاموش شد. كليدهاي برق، پايين و نزديك زمين قرار داشت. براي روشن شدن چراغ، دوباره به كليد برق تكيه دادم.

علي كه حركتم را ديده بود. با اشاره به من فهماند كه قصد دارد با بچه‌ها شوخي كند و از من خواست تا اين كار را ادامه بدهم. من كه متوجه منظور علي شده بودم، رو به بقيه كردم و گفتم: بچه‌ها مي‌خواهيد با سوت چراغ رو روشن و خاموش كنم.

بچه‌ها اول تعجب كردند. من چراغ را روشن و خاموش كردم و همراه با آن سوت مي‌زدم. طوري ظريف كمرم را حركت مي‌دادم كه كسي متوجه نشود. بچه‌ها هيجان زده و با اصرار و تشويق از من خواستند تا ادامه بدهم. آن قدر اين كار را انجام دادم تا بالاخره لو رفتم و از بچه‌ها كتك مفصلي خوردم.

آن موقع حدود 2 هزار نفر در زندان اوين بودند. شخصيت‌هاي مختلفي با ايده‌هاي مختلف اما همه در يك چيز مشترك بودند و آن هم مخالفت با نظام جمهوري اسلامي بود.

هر شب كه علي به زندان مي‌آمد بدون استثنا با همه زنداني‌ها دست مي‌داد و احوالپرسي مي‌كرد.

يك شب ميلاد حضرت محمد (ص) بود. از طرف محمد كجويي-مسئول زندان- سفره جشني براي پذيرايي از زنداني ‌ها انداختند. به پيشنهاد علي، من و او كنار زنداني‌ها نشستيم. يكي از آنها كه استاد كاراته بود و شهرتي نيز به هم زده بود با لحني خاص به علي گفت: چه طوري جرات مي‌كني با اسلحه كنار ما بنشيني؟

علي جواب داد: اسلحه من، هفت تا تير كه بيشتر نداره. مي‌تونين منو بكشين اما مطمئن باشين كه عكستونم نمي‌تونه از اينجا بيرون بره.

او آنچنان با قدرت و صلابت اين حرف را زد كه اثرش در چهره استاد كاراته و ديگراني كه حرف او را شنيده بودند، به خوبي ديده شد.

تعدادي از زنداني‌ها جزو خلبان‌هاي شاه بودند. يك وقت خبردار شديم كه دستور آزادي‌شان از طرف بني‌صدر صادر شده است. علي به هيچ طريقي زير بار نرفت و اجازه نداد خلبان‌ها زندان را ترك كنند.

گروهي مسلح براي اجراي دستور بني‌صدر به زندان آمدند. قضيه بالا گرفت. بين ما و آنها تيراندازي شد. كار داشت بيخ پيدا مي‌كرد.

ساعت دوي نيمه شب بود كه ناصر جهرمي -فرمانده پادگان ولي عصر (عج)- شخصا به اوين آمد و از ما خواست تا از زندان بيرون برويم.

برخلاف ميلمان مجبور شديم زندان را ترك و به گروه‌هاي مسلح واگذار كنيم. چون از قبل هماهنگي نشده بود. وسيله‌اي براي بردن ما به پادگان در اختيارمان قرار نگرفت. سيصد نفر از افراد گروهان شبانه، پاي پياده خود را به پادگان رساندند.

وقتي به پادگان رسيديم صبح شده بود ناگفته نماند كه يكي از همين خلبان‌هاي آزاد شده سرهنگ معزي(6)بود.

 

1- پادگان آموزشي سپاه در شمال شرق تهران. در محل دانشگاه امام حسين فعلي.
2-پادگان سپاه در مركز تهران.
3- روستايي در مرز شوروي سابق و تركيه .افراد اين روستا همه مسلح بودند و در آن زمان توپ داشتند.
4- عيدي و سوغاتي.
5- اصغر شكيده كه بعدها شهيد شد.
6- سرهنگ معزي كسي بود كه بعدها بني صدر را از ايران به فرانسه فراري داد

پيكر 7300شهيد هنوز كشف نشده است

جام جم آنلاين: سردار باقرزاده با بيان اينكه پيكر ۷ هزار و ۳۰۰ تن از شهداي دفاع مقدس هنوز كشف نشده است گفت: روند توافقات با دولت عراق براي تفحص پيكرهاي شهدا مطلوب و راضي كننده نيست و ما انتظار همكاري بيشتري از طرف عراقي را داريم.

به گزارش ايرنا، سردار محمد باقرزاده رييس بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس در خصوص آخرين وضعيت تفحص پيكرهاي شهداي دفاع مقدس اظهار داشت: عمليات تفحص پيكر شهداي جنگ تحميلي تا يافتن آخرين پيكر قابل كشف ادامه مي يابد.

وي افزود: اعلام زمان بندي دقيق تفحص پيكرهاي باقي مانده به آماده شدن شرايط تفحص در خاك كشور عراق بستگي دارد.

رييس بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس خاطر نشان كرد:‌ با وجود اعلام آمادگي اوليه، شرايط فراهم نشده و تماس هاي ۲ طرف در حد گفت و گوهاي اوليه است.

سردار باقرزاده همچنين از سفر قريب الوقوع به عراق براي بررسي وضعيت تفحص پيكر شهدا در اين كشور خبر داد و اظهار داشت: ‌در سفر اواخر ماه شعبان به عراق در اين خصوص گفت و گو مي شود كه در صورت رسيدن به توافق، كار كاوش پيكرهاي باقي مانده آغاز مي شود.

وي با بيان اينكه توافق نهايي با طرف عراقي انجام نشده است خاطر نشان كرد: روند توافقات مطلوب و راضي كننده نيست و ما انتظار همكاري بيشتري از طرف عراقي را داريم.

رييس بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس تعداد پيكرهاي كشف نشده شهداي دفاع مقدس را ۷ هزار و ۳۰۰ تن اعلام كرد و گفت: پيكر ۷ هزار تن از شهداي ايراني در خاك عراق و حدود ۳۰۰ پيكر نيزدر خاك ايران باقي مانده كه هنوز كشف نشده است.

ريشوليو صدراعظم فرانسه شد

جام جم آنلاين: 387 سال پيش در روز 13 اوت سال 1624 ميلادي آرمان ژان دوپلسيس معروف به كاردينال و دوك دوريشوليو از سوي لويي سيزدهم پادشاه فرانسه به مقام صدراعظمي اين كشور منصوب شد. كاردينال دوريشوليو كه حدود 4 ماه قبل از اين تاريخ وارد هيات دولت شده بود جانشين ويوويل در راس هيات دولت گرديد.

آرمان ژان دوپلسيس در 9 سپتامبر سال 1585 ميلادي در پاريس متولد شد. او ابتدا حرفه نظامي گري را برگزيد ، اما بعد از اين كه برادرش آلفونس مقام اسقفي شهر لوسون در نزديكي بندر روشل را رها كرد و در يك دير راهب شد ، آرمان براي اين كه مقام اسقفي لوسون در خانواده باقي بماند ، به تحصيل الهيات پرداخت و سپس به رم و به ديدار پاپ پل پنجم رفت تا علي رغم سن كم بتواند به مقام اسقفي شهر لوسون برسد.

در سال 1607 ميلادي در سن 22 سالگي او اسقف شهر لوسون شد.

در سال 1614 ميلادي در مجلس اتاژنرو ، ريشوليو رساله روحانيت را ارائه كرد و اعلام نمود به نفع پادشاهان است كه مقام هاي روحاني را به هيات دولت دعوت كنند ، زيرا آنها از توانايي هاي ويژه و حزم و احتياط كه لازمه حرفه ايشان است ، برخوردار هستند.

ريشوليو به ماري دومديسي ، ملكه مادر نزديك شد و جزو افراد محرم او گرديد اما پس از اين كه لويي سيزدهم به سن بلوغ رسيد ، ماري دومديسي مقام نايب السلطنه را از دست داد و چون لويي سيزدهم دست ملكه مادر را از قدرت كوتاه كرده بود او به حالت قهر دربار را ترك نمود و ريشوليو نيز به دنبال ماري دومديسي از دربار رفت.

ريشوليو در تمام اين مدت تلاش كرد تا دوباره ميان لويي سيزدهم و ملكه مادر آشتي برقرار شود و سرانجام به هدف خود رسيد. در سال 1622 ميلادي ريشوليو به مقام كاردينالي منصوب شد.

كاردينال دوريشوليو پس از اين كه از سوي لويي سيزدهم صدراعظم فرانسه شد ، دو هدف را دنبال كرد: تثبيت قدرت پادشاه و دولت و ايفاي نقش برتر توسط فرانسه در قاره اروپا.

ريشوليو براي تثبيت قدرت پادشاه ابتدا نفوذ نجبا را كاهش داد.بنا بر اين اغلب نجباي فرانسه از دشمنان ريشوليو محسوب مي شدند.

ريشوليو براي حفظ تماميت كشور به جنگ پروتستان ها رفت كه در بندر روشل موضع گرفته و از حمايت انگليسي ها برخوردار بودند.

او بندر روشل را از دريا و زمين محاصره كرد ، تا اين كه سرانجام شهر روشل در 28 اكتبر سال 1628 ميلادي تسليم شد.

ريشوليو براي تامين مخارج جنگ ها ماليات هاي سنگيني وضع كرد كه اين مساله موجب بروز شورش هاي زيادي در مناطق مختلف فرانسه گرديد اما كاردينال دوريشوليو تمام اين شورش ها را بي رحمانه سركوب كرد.

ريشوليو دوئل را ممنوع اعلام كرد و براي افرادي كه دست به دوئل مي زدند مجازات اعدام تعيين نمود.

ريشوليو طرفدار تمركز قدرت بود و سرانجام نيز موفق به اين كار شد.

او به هنر و فرهنگ علاقه زيادي داشت. ريشوليو در سال 1634 ميلادي آكادمي فرانسه را ايجاد كرد و دانشگاه سوربن را گسترش داد.

در زمينه اقتصاد كه به عقيده او اساس قدرت كشورها بود ، ريشوليو وزارت دريانوردي و تجارت را تاسيس كرد و شركت هاي تجاري مطابق الگوي شركت هاي هلندي را ايجاد نمود.

ريشوليو اساس يك امپراتوري استعماري را در سال 1626 ميلادي در سنگال و گويان ، در سال 1635 در جزيره مارتينيك ، در سال 1638 ميلادي در جزيره رئونيون و در سال 1643 ميلادي در ماداگاسكار بنا كرد.

در كانادا نيز كه كمپاني نوول فرانس در سال 1627 ايجاد شده بود ، مهاجرنشين هاي زيادي را به وجود آورد.

در دوران صدراعظمي كاردينال ريشوليو فرانسه درگير جنگ هاي متعددي با كشورهاي مختلف اروپا به ويژه اسپانيا بود كه در اغلب اين جنگ ها فرانسه پيروز شد و توانست برتري خود در قاره اروپا را به اسپانيا تحميل كند.

كاردينال دوريشوليو و لويي سيزدهم مدت 18 سال با يكديگر فرانسه را اداره كردند كه البته قدرت واقعي در دست كاردينال دوريشوليو بود.

سرانجام پس از 18 سال فعاليت بي وقفه ، مبارزه با مخالفان داخلي و دشمنان خارجي كاردينال دوريشوليو به دليل خستگي مفرط در روز 14 دسامبر سال 1642 ميلادي درگذشت.

چهل روز پس از مرگ ريشوليو ، لويي سيزدهم نيز دار فاني را وداع گفت.

به اين ترتيب در روز 13 اوت سال 1624 ميلادي كاردينال دوريشوليو صدراعظم فرانسه شد و در جريان 18 سال كه تا زمان مرگ در اين مقام بود ، فرانسه را به قدرت برتر اروپا تبديل كرد ، قدرت نجبا را كاهش داد و قدرت سلطنت را تحكيم كرد ، به طوري كه كاردينال دوريشوليو در تاريخ فرانسه به عنوان قدرتمندترين صدراعظم اين كشور شهرت دارد.

خانه‌نشيني تمام شد،به اداره برگرديد!

جام جم آنلاين: کمتر از یکسال از اجرای طرح دورکاری در وزارت سابق کار می گذرد که از 2 روز پیش کارکنان دورکار این وزارتخانه که با تعاون و رفاه ادغام شده است برای حضور در محل کار فراخوان شدند با این حال هیچ گزارشی از روند اجرای مصوبه دولت در 28 دستگاه دیگر وجود ندارد.
 

به گزارش مهر، دورکاری طرحی که در سال 89 از سوی وزارت کار و امور اجتماعی سابق به دولت پیشنهاد و پس از مدتی نیز به تصویب رسید. در قالب این طرح قرار بود بخشی از کارکنان شاغل در دستگاه های دولتی با نظر مدیران هر بخش برای ادامه کار به منازل خود منتقل شوند.

بلافاصله پس از تصویب طرح توسط دولت نیز در مهرماه سال گذشته، 29 دستگاه دولتی موظف به اجرای این طرح شدند. دستگاه ها ماموریت یافته بودند که در مدت زمان کوتاهی نسبت به مشاغلی که امکان انتقال به منازل را دارند شناسایی و نسبت به فراهم کردن مقدمات تغییر محل کار افراد شاغل در آن پست ها نیز اقدام کنند.

دورکاری در 29 دستگاه

وزارت کار و امور اجتماعی سابق به عنوان دستگاه پیشنهاد دهنده و مدافع اول طرح دورکاری، در همان ابتدای ابلاغ مصوبه دولت در اجرای طرح مشتاقانه نسبت به شناسایی و انتقال کارکنان خود به منازل تا 50 درصد از کل افراد اقدام کرد.

هرچند دستگاه های دیگر به جدیت و توجه وزارت کار در ارتباط با طرح دورکاری برخورد نکردند اما در هر صورت مصوبه دولت باید در 29 دستگاه دولتی به اجرا در می آمد.

از سال گذشته که موضوع دورکاری مطرح و از این طریق گروهی از کارکنان شاغل در دستگاه های زیرمجموعه دولتی راهی منازلشان شدند تاکنون هیچگونه گزارش مستندی از وضعیت اجرای این طرح ارائه نشده است و یا دست‌کم برای اطلاع عموم نبوده است.

گزارش اجرای دورکاری

در ابتدای اجرای طرح دور کاری نیز می توان از مهم ترین دغدغه ها و نگرانی های کارکنان دستگاه ها به احتمال اخراج تدریجی از کار به دلیل دور افتادن از محل اصلی دستگاه، کاهش دریافتی و حقوق ماهیانه به دلیل کاهش ساعات کاری، فراموش شدن توسط مدیران به دلیل حضور کمرنگ در محل اصلی کار و موارد اینچنینی اشاره کرد.

این موضوعات باعث ایجاد نوعی مقاومت در کارکنان دستگاه های دولتی مشمول دورکاری شده بود تا جایی که اکثریت آنها با حکم مدیران و بخش های کاری خود به منازل مراجعت کردند و کمتر پیش آمده بود که کارمندی خود داوطلب انتقال از اداره به منزل با وجود مزایایی که توسط مدیران آنها برشمرده شده بود، باشند.

در واقع هرچقدر مدیران طرح دورکاری دستگاه ها تلاش کردند تا کارکنان خود را متقاعد سازند که مشمولان طرح دورکاری نه اخراج خواهند شد و نه اینکه میزان حقوق آنها کاهش خواهد یافت، ولی بر تعداد کارکنان داوطلب انتقال به منازل افزوده نشد.

نگاه مشکوک کارکنان

ذکر این نکته نیز ضروری است که تامین تجهیزات مورد نیاز کار در منازل از قبیل اینترنت و سیستم های کامپیوتری نیز دلیل دیگری بوده است که کارکنان مشمول طرح دورکاری را نسبت به حضور داوطلبانه در منازل خویش به شک می انداخت.

هرچند در مورد وزارت کار و امور اجتماعی سابق گویا به وعده های داده شده در مورد کارکنان دورکار عمل شده بود و نه تنها حقوق و مزایای آنها کم نشد بلکه سیستم های مورد نیاز کار در خانه نیز در اختیارشان قرار گرفت، اما با ادغام وزارتخانه های تعاون و رفاه در کار و تشکیل وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی و به نوعی نیاز به حضور نیروهای دورکار، وزارتخانه دستورالعمل جدیدی را به منظور فراخوان دورکاران خویش صادر کرد.

متن دستورالعمل جدید

یکی از کارکنان دور کار وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی که در سال گذشته نسبت به اجرای طرح دورکاری ابهامات و تردیدهای فراوانی داشته است پس از چندماه دورکاری و فراخوان در بازگشت به محل وزارتخانه گفت: در مدت زمانی که دورکار شده بودم رضایت بیشتری داشتم

حاشيه‌هاي از يك ديدار

حاشيه‌هاي از يك ديدار
سلام مارا به همه‌فارسي‌زبانان برسانيد
جام جم آنلاين: عجمي از شعراي تاجيك قبل از خواندن شعرش خطاب به مقام معظم رهبري گفت: سلام همه اهل هنر و ادب زبان فارسي را به شما مي‌رسانم. وقتي شعرخواني عجمي تمام شد مقام معظم رهبري به وي فرمودند كه سلام ما را هم به همه فارسي زبانان برسانيد.

به گزارش فارس، ديدار امسال مقام معظم رهبري با شاعران مثل هر سال پر نشاط و شاداب برگزار شد و اين ديدار پر بود از توجهات معظم له به شعر و شعرا، تفقدات ايشان، اظهار نظرهاي دقيق و حكيمانه و البته شوخ طبعي‌هاي لطيف كه اين ديدار را كه تا بعد از نيمه شب گذشته طول كشيد، جذاب‌تر و فضا را بديع‌تر كرد. اين جلسه حاشيه‌هايي داشت كه كاظم رستمي از شعراي حاضر در جلسه به صورت اختصاصي براي خبرگزاري فارس نوشته است.

سلام ما را به همه فارسي زبانان برسانيد

* در اين جلسه شاعران فارسي زبان از ديگر كشورها هم حضور داشتند كه حجت الاسلام قدسي و ابوطالب مظفري از شاعران افغان در اين جلسه شعر خواندند. همچنين در اين جلسه، عجمي از شعراي تاجيك هم به شعرخواني پرداخت كه قبل از خواندن شعرش خطاب به مقام معظم رهبري گفت: سلام همه اهل هنر و ادب زبان فارسي را به شما مي‌رسانم. وقتي شعرخواني عجمي تمام شد مقام معظم رهبري به وي فرمودند كه سلام ما را هم به همه فارسي زبانان برسانيد.

بعد توضيحاتي دادند درباره تعداد فارسي‌زبانان در كشورهاي ديگر و تعاملات آنها با هم.

*علي‌محمد مودب در اين جلسه شعري درباره بيداري اسلامي و مردم بحرين خواند. شعر اينگونه شروع مي‌شد كه «آيات نام كوچك توفان‌ها» بعد توضيحاتي درباره اشعاري كه تا كنون در اين باره و درباره آيات سروده و گردآوري شده به معظم له داد.

شما را به هفت قرن پيش بر مي‌گردانم

*وقتي نوبت به علي معلم رسيد خلاف سال‌هاي گذشته گفت من به زبان روز شعر مي‌خوانم و ترانه‌اي براي حضار خواند. بعد از وي نوبت به علي موسوي گرمارودي رسيد كه گفت به جاي آقاي معلم من شما را بر مي‌گردانم به هفت قرن پيش و قصيده‌اي خواند كه اين باعث انبساط خاطر حضار شد.

*ميلاد عرفان‌پور شاعر جوان كشورمان در حضور مقام معظم رهبري چند رباعي خواند كه معظم له از اين رباعي‌ها خيلي تعريف كردند كه كلمات در اين اشعار خيلي سنجيده و خوش مضمون هستند و البته به جا به كار رفته‌اند.

اندازه يك غزل حرف زديد!

*وقتي نوبت به شعرخواني سيمين دخت‌وحيدي رسيد وي مثل 2-3 سال پيش گفت كه جوان‌تر ها شعر بخوانند. آقا گفتند كه شما عين اين حرف را پارسال زديد اما وحيدي باز هم شعر نخواند و فرصت را به ديگران داد.

*محمدجواد محبت شاعر پيشكوت كرمانشاهي، قبل از اينكه شعر خواندن را شروع كند توضيحاتي داد كه من به آقاي قزوه قول داده‌ام يك شعر ده بيتي بخوانم ولي الان شعر ديگري مد نظرم است. مقام معظم رهبري گفتند: اين حرف‌ها هم جز همان ابياتي كه قول داده بوديد، به حساب مي‌آيد و اندازه يك غزل صحبت كرديد! كه اين هم باعث نشاط مجلس شد.

الان بايد گفت يك دهر مي‌توان سخن از زلف يار گفت

*وقتي جلسه شعرخواني تمام شد ايشان از حداد عادل خواست كه شعر بخواند كه حداد عادل شعري خواند بعد كه شعر خواني تمام شد، آقاي گلپايگاني هم گفتند حالا كه اين طور است من هم شعري مي‌خوانم. بعد از گلپايگاني، فاضل نظري هم شعر خواند.

*مقام معظم رهبري وقتي درباره ويژگي‌هاي قدرتمند شعر فارسي مي‌گفتند و درباره مضمون يابي‌هاي بديع و تازه صحبت مي‌كردند، فرمودند ما وقتي در يك دوره صائب و بيدل را مي‌خوانديم گمان مي‌كرديم كه هيچ مضمون نويي باقي نماده است ولي وقتي شعر شاعران جوان را مي‌شنوم مي‌يينم خيلي مضمون‌هاي جديدتر هم هست. بعد اشاره‌اي به اين مصرع از صائب كردند كه يك عمر مي‌توان سخن از زلف يار گفت و افزودند الان بايد گفت يك بحر مي‌توان سخن از زلف يار گفت.

*ايشان مثل هر سال توصيه اكيد كردند كه وقتي به شعري مي‌گويم خيلي خوب است اين يك دهم از خيلي خوبي است كه بايد به آن برسيد به اين معنا كه شاعر گمان نكند با اين خيلي خوب به جايي رسيده و بعد دچار سكون شود.

نمايندگان خاتون را محكوم كردند

جام جم آنلاين: 192 نماينده مجلس با صدور بيانيه‌اي اقدام ضدفرهنگي روزنامه ايران در چاپ ويژه‌نامه خاتون را محكوم كردند.
 

به گزارش خبرنگار جام‌جم آنلاين، اين بيانيه كه در جلسه علني امروز سه شنبه مجلس توسط محمد دهقان عضو هيأت رئيسه مجلس قرائت شد تأكيد دارد، يكي از روزنامه‌هاي دولتي در ضميمه خود ويژه‌نامه‌اي را با عنوان خاتون 1 چاپ و منتشر نموده كه با نگاه ليبرالي به مسئله حجاب و عفاف به درج مطالبي پرداخته كه همخواني با فرهنگ اسلامي ندارد.

در اين بيانيه تصريح شده است؛ اظهارات غيركارشناسانه، غيرمنطقي و بدعت آميز و موهن نسبت به مسئله حجاب و عفاف و ازدواج و زير سؤال بردن اقدامات قانوني نيروي انتظامي در طرح ارتقاي سلامت اخلاقي كه خواست مردم مسلمان است و ناديده گرفتن مصوبه شوراي عالي انقلاب فرهنگي در گسترش فرهنگ عفاف و حجاب در جاي جاي اين نشريه به چشم مي‌خورد كه نوعي تسامح و تساهل فرهنگي، توجيه و چراغ سبز بر بدحجابي در فضاي كشور است.

192 نماينده مجلس تأكيد كردند؛در شرايطي كه ملت‌هاي مسلمان و زنان با ايمان از سراسر جهان با تكيه بر ارزش‌هاي اسلامي فرياد بر سر مستكبران و حاكمان خودكامه بلند كرده‌اند و چادر به عنوان يك نماد جهادي اسلامي مطرح است نشر مطالبي كه اشاره شد به وسيله يك روزنامه دولتي با اهداف خاص انحرافي و سوء استفاده از بيت المال به هيچ وجه با روح انقلاب اسلامي و مصالح نظام اسلامي سازگار نمي‌باشد.

در پايان بيانيه تصريح شده است كه ما نمايندگان مجلس ضمن محكوم كردن مواضع اين ويژه نامه و احترام به بانوان ايران اسلامي از اقدام دادستاني تهران حمايت نموده و خواستار برخورد قانوني با آن مي‌باشيم

GPS چيست؟

GPS مخفف كلمات Global positioning system به معناي سيستم تعيين موقعيت جهاني است و عملاً شبكه اي از ماهواره هاست كه براي نقاط مختلف كره زمين مي تواند ارتفاع طول و عرض جغرافيايي را تعيين كند. امروزه GPS بيش از گذشته كاربردي شده و در زندگي روزمره استفاده مي شود به عنوان مثال كامپيوترهاي ناوبري كه روي خودروهاي امروزي نصب شده اند بوسيله سيستم GPS كار مي كنند و مي توانند بهترين مسير را به شما با توجه به موقعيت كنوني اعلام كنند. همينطور به كاربرد آن در تلفن هاي همراه و سيستمهاي ساعت دقيق مي توان اشاره كرد. و سيستم هاي گيرنده رسيور هم به سرعت در حال فراگيري هستند.

براي اينكه GPS بتواند كار كند 24 ماهواره در مدار زمين قرار گرفته اند. هر ماهواره به گونه اي در فضا قرار گرفته كه هر گيرنده روي زمين بتواند با 4 ماهواره ارتباط برقرار كند. هر ماهواره داراي يك كامپيوتر، راديو و يك ساعت خودكار است. اين ساعت از فركانس اتم به جاي كوارتز يا چرخدنده استفاده مي كند چون اتم بسيار دقيق تر است براي محاسبه طول و عرض جغرافيايي حداقل به 3 ماهواره نياز است و اگر ماهواره چهارم در محدوده برد گيرنده باشد آنگاه مي توان ارتفاع از سطح دريا را هم اندازه گرفت. هر چه تعداد ماهواره هاي در دسترس بيشتر باشد دقت محاسبات بيشتر است. امروزه سيستم هاي گيرنده GPS در طيف وسيعي از مدل هاي قابل حمل و نقل كوچك دستي تا ايستگاههاي زمين شناسي ساخته مي شوند.

به هر حال استفاده از GPS از كاربردهاي نظامي گرفته تا وسايل بازي الكترونيكي در حال گسترش است. احتمالاً در آينده كاربردهاي بيشتري از آن كشف خواهد شد. و امروزه GPS به عنوان امكانات قابل نصب مطرح است و احتمالاً در آينده به عنوان يك تجهيز استاندارد مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

چگونه يك لپ تاپ مسافرتي انتخاب كنيم

افرادي كه مدام در سفر هستند و در عين حال لپ تاپ ابزار كار آنهاست، به لپ تاپي نياز دارند كه در شرايط مختلف نياز هاي آنها را برآورده كند. و در عين حال به اندازه كافي با دوام باشد. البته وقتي از يك لپ تاپ با دوام و محكم سخن به ميان مي آيد معمولاً قيمت ها هم بسيار بالا هستند.

هر چه لپ تاپ شما سنگين تر باشد احتمال افتادن و صدمه ديدن آنهم بيشتر است و همينطور در سفر تبديل به يك بار خسته كننده مي شود. بنابراين وزن هم يك عامل تاثير گذار در انتخاب شما خواهد بود.

مدت زماني كه باتري شارژ نگه مي دارد هم براي لپ تاپ مسافرتي بسيار مهم است براي چنين لپ تاپي حداقل سه ساعت كاركرد باتري ضروري است و همانطور كه مي دانيد هر چه عمر يك لپ تاپ بيشتر مي شود كارايي باتري آنهم كمتر مي شود. بعضي ها از باتري هاي جانبي استفاده مي كنند كه گرانقيمت است و جاي زيادي هم مي گيرد. بايد توجه داشته باشيد لپ تاپي كه در ابتداي عمر كاري اش سه ساعت شارژ نگه مي دارد بعد از يك سال به سختي يك ساعت و نيم شارژ نگه مي دارد. بنابراين بايد در انتخاب باتري توجه بيشتري كنيد.

براي انتخاب لپ تاپ مارك يا برند آن ديگر آنقدر ها مهم نيست چون قطعات زيادي بين آنها مشترك است تا در بازار رقابتي قيمت پايين تري ارائه شود. حقيقت تلخي كه وجود دارد اين است كه لپ تاپ ها ديگر براي عمر طولاني ساخته نمي شوند ولي نكته اي كه بايد به آن توجه شود دماي كار لپ تاپ است اگر به لپ تاپي كه در حال كار است (مخصوصاً زير آن) دست بزنيد متوچه اين گرما مي شويد. بعضي از لپ تاپ ها دماي بيشتري دارند حتي زمانيكه در حالت Stand by هستند. اين لپ تاپ ها معمولاً داراي پرسسور معيوب هستند.

يكي از سؤالاتي كه معمولاً همه مي پرسند اين است كه آيا بايد كارت گرافيك (اصطلاحاً ) آنبرد باشد يا داراي يك كارت گرافيك جدا باشد. در پاسخ بايد بگويم اين بستگي به شما دارد. آيا مي خواهيد با لپ تاپ خود بازي هاي گرافيكي روز يا نرم افزار هاي طراحي 3 بعدي را اجرا كنيد. در اين صورت بهتر است لپ تاپ شما كارت گرافيك مستقل داشته باشد. البته در اين حالت قيمت هم بالا خواهد رفت. و مصرف باتري آن هم بيشتر مي شود. توجه داشته باشيد كه نرم افزار هايي مانند فتوشاپ يا illustrator با گرافيك آنبرد هم بدون مشكل كار مي كنند و امروزه چيپ هاي گرافيكي آنبرد پيشرفت زيادي كرده اند و قابليت هاي بالايي دارند. و فقط كافيست لپ تاپ شما رم كافي داشته باشد.

سيستم ضدسرقت اينتل

 

سيستم ضدسرقت اينتل 

 

در حالي كه اينتل همچنان به عنوان يك غول سخت افزاري يكه تازي بي چون چراست از قلمروي خود پا فراتر گذاشته و يك سيستم ضدسرقت بسيار جالب توليد كرده است. اگر تاكنون نام كمپاني Lo-jack را نشنيده ايد بايد بگويم اين يك شركت بسيار موفق در زمينه رديابي اتومبيل هاي دزدي است. و آن گونه كه به نظر مي رسد اينتل و Lo-jack در اين زمينه همكاري كرده اند تا يك سيستم ضدسرقت جديد براي لپ تاپ ها ارائه دهند. اينتل سخت افزار لازم را براي كاركرد اين سيستم و Lo-jack سرويس هاي رديابي و بازپس گيري را فراهم كرده است.

 

تكنولوژي ضدسرقت اينتل چيست؟

تكنولوژي ضدسرقت اينتل در حقيقت سخت افزاري است كه در درون لپ تاپ جاسازي شده است. اگر شما هم چنين لپ تاپي داشته باشيد  تا زماني كه سيستم ضدسرقت آن فعال شود احتمالاً هيچ تفاوتي با يك لپ تاپ معمولي از اين نظر احساس نخواهيد كرد. اگر لپ تاپ شما دزديده يا گم شود اين مكانيزم آن را قفل خواهد كرد. و سارق هنگامي كه مي خواهد لپ تاپ را روشن كند با صفحه اي سياه روبرو خواهد شد كه در آن پيغامي را مي بيند و از او مي خواهد تا كد ضدقفل را وارد كند ولي سارق نخواهد توانست اين كد را پيدا كند. به همين سادگي.

 

اين سيستم چگونه كار مي كند.

راههاي مختلفي براي فعال كردن سيستم ضدسرقت اينتل وجود دارد. اگر لپ تاپ شما گم شود يا دزديده شود مي توانيد از كمپاني Lo-jack بخواهيد آن را قفل كند. و به محض اينكه فردي با اين لپ تاپ به اينترنت متصل شود با قفل شدن سيستم مواجه خواهد شد. اما اگر هنوز اين روش براي شما كافي نيست مي توانيد از سيستم قفل كن خودكار استفاده كنيد. به عنوان مثال اگر فردي چندين بار مداوم سعي كند با لپ تاپ شما log in شود يا اگر اين لپ تاپ براي مدت مشخصي به اينترنت متصل نشود خود به خود قفل كن آن عمل كند. و پس از اينكه لپ تاپ شما رد گيري شد مي توانيد كد ضد قفل را از شركت رد ياب دريافت كنيد و آنرا از حالت قفل خارج نماييد.

 

ولي اگر لپ تاپ براي هميشه گم شد و نتوانستيد آنرا پيدا كنيد. با تكنولوژي ضد سرقت اينتل مي توانيد اطلاعات موجود در هارد ديسك را با ارسال يك سيگنال كاملاً پاك كنيد تا اطلاعات و فايل هاي شخصي شما به دست افراد نا اهل نيفتد

یوزر و پسورد جدید نود 32 تاریخ : 24/05/90

Username: EAV-50034124
Password: r878md8e3n
Expiration: 15/11/2011

Username: EAV-50035676
Password: mjdp7htmec
Expiration: 15/11/2011

Username: EAV-50035685
Password: b53undrbp6
Expiration: 15/11/2011

Username: EAV-50036206
Password: k5xxrddkht
Expiration: 15/11/2011

Username: EAV-50037691
Password: avkpumf28c
Expiration: 15/11/2011

Username: EAV-50039695
Password: xrxa4677ev
Expiration: 15/11/2011

Username: EAV-50059247
Password: b848r8cu72
Expiration: 16/11/2011

Username: EAV-50059273
Password: e2d6xcf4u2
Expiration: 16/11/2011

Username: EAV-50060182
Password: jad6akbam3
Expiration: 16/11/2011

Username: EAV-50089639
Password: hu77xjdemd
Expiration: 17/11/2011

Username: EAV-50090226
Password: extd8kvf8v
Expiration: 17/11/2011

Username: EAV-50093898
Password: 8jhukdpm78
Expiration: 17/11/2011

Username: EAV-50094366
Password: 5d6rpb3u8r
Expiration: 17/11/2011

Username: EAV-50095372
Password: k7p6ccmnpv
Expiration: 17/11/2011


Username: EAV-48894407
Password: 36pcuuvnjs
Expiration: 17/12/2016



چگونه امام زمان (عج) از دشمنان اجدادشان انتقام میگیرد

پرسش:
چگونه امام زمان (عج) بعد از ظهور، از (آنانيكه به) مادرش حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ سيلي زده اند و خون جد بزرگوارش حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ (را ريخته اند) انتقام مي گيرند؟ مگر نه اين است كه آنها سالهاست كه در عالم قبر عذاب مي شوند؟ آيا آنها زنده مي گردند؟



پاسخ :


جهت يافتن پاسخ مورد نظر، بررسي چند نكته ضروري است:


الف) چه كساني به دنيا باز مي گردند؟
در ادبيّاتِ معارفِ شيعه، چنين آمده است كه: پس از ظهور حضرت مهدي (عج) عده اي از خالص ترين مؤمنان و پليدترين كافران به دنيا «بازگشت» مي نمايند. چنين بازگشتي را «رَجعت» مي نامند و صرفاً شاملِ همان افرادي است كه ايمان يا كُفرشان در بالاترين درجه باشد و اگر شخصي به اين ميزان نرسيده باشد، در زُمرة «رَجعت يافتگان» نخواهد بود


ب) آيا دشمنان حضرت زهرا و امام حسين ـ عليهما السلام ـ رَجعت مي كنند؟
جاي ترديد نيست كه ستمگران به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ، مصداق كُفر و شرك اند؛ تا جائي كه در احاديث آمده است:

«هر كس در كفر دشمنان و ستمگران به ما اهل بيت شك كند، كافر است»!


با در كنار هم قرار دادنِ اين پيام و روايت پيشين، نتيجه مي گيريم اين افراد ـ حتماً ـ به دنيا بازگشت كرده و به دست يداللهيِ حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ به گوشه اي از جزايِ دنياييِ بَرخي اعمال خود مواجه مي شوند.

از احاديث متعدّد استفاده مي شود كه:

«اولين كار حضرت مهدي ـ عليه السلام ـ پس از ورود به مدينه، بيرون آوردن جنازة آن دو نفر ظالم و غاصبِ حق زهرا ـ سلام الله عليها ـ است. خلاصه مطلب اين مي باشد كه ايشان از مردم مي پرسند: آيا بين شما كسي هست كه آندو را بشناسد؟ در پاسخ مي گويند: ما آنها را از طريق اوصافشان مي شناسيم و كسي غير از آن دو نفر كنار جدّ به خاك سپرده نشده.... سپس ايشان ديوارهاي كنار قبر آندو را خراب مي كنند.... تا اينكه به جنازة آندو رسيده و جسد آنها را با همان صورت كه از دنيا رفته اند بيرون آورده و كفن را كنار مي زنند. امام به اذنِ خدا، آندو را زنده نموده و بر آنها لعن و نفرين مي نمايند... هر كس به اندازة دانه اي از دوستي و محبّت آنها به دل داشته باشد، آنجا عقيدة خود را ظاهر كند. آنگاه به امر حضرت، خلايق اجتماع مي كنند (تا شاهد محاكمة آندو باشند) سپس تمام رفتارهاي ناپسند آنها را در هر عصر و زماني، ذكر كرده و آنها نيز به جنايات خويش اعتراف مي كنند. به دستور حضرت، ابتدا حاضرين از آنها قصاص مي كنند. سپس حضرت امر مي فرمايند تا آتشي از زمين بيرون آيد كه اين همان آتشي است كه بَر در خانة حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ آورده بودند. و با همان هيزمي كه براي آتش زدن اهل بيت ـ عليهم السلام ـ جمع آوري كرده بودند ـ و نزد اهل بيت باقي مانده و از يكديگر ارث مي بَرند ـ آنها را آتش زده، پس دستور مي دهند كه بادي وزيده و خاكسترشان را به دريا ريخته و پراكنده نمايند».

البته تصور نشود كه اين، آخرين عذابِ آندو است: حضرت امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ در اين رابطه چنين مي فرمايند:

«هرگز!... به خدا سوگند كه «سيّداكبر» رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ و «صدّيق اكبر» اميرالمؤمنان و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين و بقيّة ائمه هُدي ـ عليهم السلام ـ و تماميِ آنهايي كه ايمان خالص داشته اند و همة كساني كه كافر محض بوده اند برگشته و آنجا حاضر شده و قصاص مي گيرند. تا جائيكه در يك شبانه روز هزار مرتبه كشته مي شوند ولي باز به صورت نخست بر مي گردند.»

ج آنها در قبر به عذاب مي رسند، پس چرا باز هم در رَجعت متحمّل عذاب مي شوند؟
عدالت يعني: «حفظ تناسبات و اينكه هر چيز در جاي شايسته اش قرار گيرد». پس اگر دانش آموزي به گونه اي كامل به درس بپردازد، شايستة نمرة 20 است و در غير اين صورت، به همان ميزاني كه تلاش كرده به امتياز مي رسد.

نكته اينجاست كه ما خيال مي كنيم: جنايت دشمنانِ حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ همان سيلي زدن به ايشان است و ظلم قاتلين حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ نيز، قتل ايشان مي باشد؟! در حاليكه عمق جنايت فراتر از شعاع دركِ ماست.


حضرت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ پاسخ اين سؤال را چنين مي فرمايند:

«آن دو اولين كساني هستند كه به ما ظلم كرده، حق ما را ربوده و بر ما چيره شدند. آندو دري از ظلم و ستم به رويِ ما گشودند كه تا قيامت بسته نخواهد شد. خداوند از ستمي كه در حق ما نمودند نگذرد و آنها را نيامرزد».


به عبارتي: آن «سيلي» نيز آغاز نبرد بي پاياني بود كه از دست پليد دوّمي شليك شد و تنها جنايت آندو نيست! تمام جنايات (حتي شهادت حضرت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ از روزِسقيفه و هم پيماني ِ شيطان صفتان جهت غصب حق امامت و مديريّت شايسته سالارِ معصومان، نشأت مي گيرد.

حضرت امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ وزر و وبال همه را گردن آندو مي داند و مي فرمايد:

«تا قيامت هر خون ناحقي كه ريخته شود، هر مالي كه از حرام كسب شود، و هر فحشايي كه مرتكب شوند همه بر گردن آن دو مي باشد، تا اين كه قائم آل محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ به پاخيزد (و از اين اعمال جلوگيري كند). ما بني هاشم بزرگ و خُردسال خود را دستور مي دهيم كه آن دو را سَب نموده (و ناسزا) گويند و از آنها برائت و بيزاري جويند

با اين حساب، دانسته مي شود كه جرم دشمنان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ يكي و دو تا و صدتا و يك ميليون و يك ميليارد نيست بلكه به اندازه تمام گناهان صغيره و كبيره جن و انس (در طول زمان)، مرتكب فحشا و منكرند؛ و از اينروست كه حتّي قصاصِ در زمان رجعت نيز كافي نمي باشد!

امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمودند:

محبت و ولايت اولياي الهي و برائت از دشمنان آنها واجب است. برائت از كساني كه به آل محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ ستم كرده، هتك حرمت نموده، فَدَك و ميراث حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ را به زور گرفتند و حقوق آن حضرت و اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ را به يغما بردند...

تحليلي علمي درباره تفاوت دين حقيقي و خرافه

با اتکا به عقايد سنتي نمي توان تعريف روشني از خير و شر ارائه داد که به واسطه ي آن بتوان نسل بشر را نجات بخشيد. در عصر حاضر انسان ها با سرعتي خيره کننده به سوي مبارزه اي مرگبار براي تميز دادن نيکي از بدي پيش مي روند. اين در حالي است که افراد خرافاتي با عقايد پوچ خود به ديگران القا مي کنند که خير و شر به مفهوم عام وجود ندارد و پايان دنيا نزديک است. گسترش اين عقايد موهوم و بي پايه و اساس، تکان دهنده است. عامه ي مردم بايد متوجه شوند که با رجعت به کهنه گرايي نمي توانند موجوديت بيولوژيک خود را حفظ نمايند. اين در حالي است که کهنه گرايان افراطي حتي براي نزديک شدن روز "رستاخيز"، يعني زماني که نسل بشر به طور کامل منقرض مي شود نيز دعا ميکنند. نگاه جهاني چگونه مي تواند چشم اميد به دعاهايي ببندد که در پي انقراض انسانيت است! چگونه مي توانيم يک چنين افکاري را متناسب با يک سيستم اعتقادي تکامل يافته که مقصدي جز سعادت و تکامل نسل بشر را ندارد، به شمار آوريم؟ آيا اعتقادات کهنه گرايانه به ويژه در اديان تحريف شده مي تواند سعادت و نيکبختي را براي بشر به همراه داشته باشد و يا اين اعتقادات کهنه و مسموم صرفاً موهوماتي هستند که موجب تخريب بشريت مي شوند؟ آيا کهنه گرايي اين قابليت را دارد که صلح و دوستي و همکاري را در ميان مسلمانان، يهوديان و مسيحيان ايجاد نمايد؟ و يا صرفاً سبب ايجاد تفتيش هاي مذهبي (انکيزيسيون)، جنگ هاي صليبي، و جنگ هاي 30 ساله اي مي شوند که در آن هزاران هزار انسان بي گناه و کودک معصوم به کام مرگ فرو مي روند؟ قاعدتاً يک مذهب حقيقي نبايد به هيچ وجه از زور و اجبار، و يا تهديد و ارعاب استفاده کند چرا که دين حقيقي مانند دانش حقيقي است و تبيين کننده ي ارتباطات، و مسئوليت هاي انسان ها بوده، و نقش آنها را در جهان هستي روشن مي نمايد. به طبع يک مذهب کامل و همه جانبه بايد توانايي آن را داشته باشد که تمام پيروانش را در مسير مناسب قرار داده و آنها را راهنمايي کند. واقعاً احمقانه است که کسي را به زور وادار به انجام کاري کنيم که برايش مفيد است. تنها اديان تحريف شده و کج مسلک هستند که به زور و اجبار و يا تهديد و ارعاب متوصل مي شوند. نبايد مردم را به زور مجاب به پذيرش دين خاصي کرد. درست مانند اين است که بخواهيد آنها را به زور وادار کنيد به جاي کالسکه هاي قديمي از ماشين هاي مدل بالا استفاده کنند؛ مردم خود به خود زمانيکه تشخيص دهند ماشين مزاياي بيشتري نسبت به کالسکه هاي قديمي که با اسب حمل مي شدند دارد، خودش گزينه ي بهتر را انتخاب مي کند. شايد متناقض باشد، اما استفاده از زور در جنگ هاي مذهبي در حقيقت نشان دهنده کمبود ايمان است نه اثبات و تحکيم آن؛ به عنوان مثال در مسيحيت اگر فرد قلباً اعتقاد داشته باشد که چيزي با عنوان "روح مقدس" وجود دارد، باور مي آورد که همه ي قدرت ها از آن اوست، و نمي توان قضا و قدر را در جهان هستي تغيير داد و تقدير و سرنوشت مسئله اي نيست که تابع خواست و اراده ي انسان ها باشد. به همين دليل يک فرد با ايمان واقعي هيچ گاه خودش را به دردسر نمي اندازد که از زور و اجبار استفاده کند و براي گسترش مسيحيت وارد جنگ هاي صليبي شود، به ويژه اگر تصور کند که قدرت مطلق از آن "روح القدس" است. در يک چنين جنگ هايي، جبهه هاي مخالف بر سر چيزهايي با هم مي جنگيدند که خود جنگجويان نسبت به آنها هيچ اعتقادي نداشتند. اين امر صرفاً اوج بيخردي و حماقت انسان ها را به تصوير مي کشد. آيا مي توانيد تصور کنيد که نسل بشر در جنگي منقرض شود که مردم در آن بر سر چيزي با هم مي جنگيدند که خودشان هم به آن هيچ اعتقادي نداشتند؟! اگر قرار است که انسان ها با دست هاي خودشان از بين بروند، مطمئناً بحث و بررسي در اين زمينه فقط براي پرکردن مباحث کلاس هاي دانشگاهي جالب و جذاب خواهد بود. کليه ي استانداردهاي انتزاعي و مجرد ارزشي (مانند عدالت و يا آزادي) که از سوي اديان مختلف براي سعادت انسان ها ارائه مي شوند، زاييده ي هدايت خداوند بوده و بدون وجود انسان ها هيچ گونه معنا و مفهومي پيدا نخواهند کرد. مفاهيم عميق انساني و يا اختراعاتي که تا کنون شکل گرفته اند، تنها جلوه اي از ظهور استعدادهاي آدمي هستند و بدون وجود انسان ها پوچ و توخالي مي شوند. جديد ترين يافته ها در علوم مختلف، برترين اديان، و کارآمدترين استراتژي هاي سياسي، بدون الوهيت روحاني و مقدس بشري که خالق آنها بوده به قدر سنگ ريزه اي ارزش نخواهند داشت. در صورتي اين اختراعات، اکتشافات، و مفاهيم خارق العاده مي توانند رشد کرده و گسترش يابند که نسل بشر نيز به بقاي خود ادامه دهد. به ارداه خداوند، بدون وجود انسان ها جهان پوچ و توخالي مي شود، عالم هستي در نابساماني غرق مي شود، هرج و مرج فراگير مي شود، و گيتي هيچ گونه هدف و معنايي را دنبال نخواهد کرد. آيا گرداگرد عالم هستي هيچ ايده و يا شيئي وجود دارد که ارزش آن فراتر از "موجوديت انسان" باشد؟ خير! اين ما هستيم که کليه ي اين ايده ها، تفکرات، و اشياء را خلق مي کنيم و آنها بدون وجود ما هيچ مي شوند. اين قبيل مسائل نمي توانند ارزش بيشتري از انسان، که خالق آنهاست، داشته باشند. مهم نيست که پيرو چه ديني هستيم. تنها چيزي که اهميت دارد اين مطلب است که خدا را بشناسيم، خدايي که جلوه هايي از مظهر او در وجود تمام انسان ها منعکس شده، همان روح فناناپذيري که در اجسام فاني ما متجلي گرديده است. بشر توانسته در زمينه ي علومي که در حيطه ي ماده تعريف مي شوند به موفقيت هاي چشمگيري دست پيدا کند، اما آيا علوم غير مادي نيز به همان اندازه رشد کرده اند؟ شايد دليل اين امر که همه ي ما به دام خودکشي هسته اي افتاده ايم و با سرعت زيادي به سوي آن روانه شده ايم اين باشد که پيشرفت هاي علمي به ما قدرت داده اند، اما به دليل ناتواني در پيشرفت در مسائل اخلاقي توانايي کنترل صحيح اعمالمان را از دست داده ايم و نمي توانيم از اين علوم به نفع خود بهره بگيريم. اين امر ما را با خطرات زيادي مواجه خواهد کرد. ما دانش و قدرت را در دست گرفته ايم اما درک اخلاقي و وجداني کافي براي به کارگيري صحيح از امکانات را در اختيار نداريم. اين روزها به انسان ها که نگاه مي کنيم درست مانند کودکان 5 ساله اي هستند که اسلحه ي سرپري را به آنها داده باشي. مطمئناً با توجه به وضعيت فعلي، ما بايد ارزيابي مجددي از سيستم ارزشي و اعتقادي که به آن پايبند هستيم داشته باشيم. بايد خودمان را از دامان خرافات و تفکرات واهي و موهوم نجات دهيم. اعتقاد به خرافه، تهديدي جدي به شمار مي رود که مي تواند زندگي نسل بشر را مختل ساخته و امنيت و آرامش را از زندگي او حذف کند. دين به نوبه ي خود همانند علمي است که مي توان از آن به عنوان ابزاري براي درک بهتر جهان و تلاش و کوشش براي بهرمندي هر چه بهتر و مطلوب تر از امکانات موجود در عالم هستي ياد کرد. کاملاً واضح است که اگر علم و يا همان ديني که پيشتر به آن اشاره کرديم، درست نباشد، نمي تواند به انسان کمک کند که نسبت به محيط اطرافش کنترل پيدا کند. هر چيزي که با سطح درک بشر همخواني نداشته باشد، قابليت او را در کنترل محيط پيرامونش کم مي کند و نهايتاً احتمال حفظ نسل بشر را نيز کاهش خواهد داد. همانطور که تاريکي با روشنايي سنخيتي ندارد، خرافات هم با دين همخواني ندارد. "خرافه اعتقادي است که از ناداني و عليت کاذب و تصورات غلط نشات مي گيرد." اين در حالي است که "دين درک ارتباط انسان ها با اين دنيا است." خرافه دقيقاً در نقطه ي مقابل مذهب قرار دارد، چرا که اساساً با خرافه مبحث درک و فهم به طور کلي بسته مي شود. خرافه از اطلاع و آگاهي به دور است و خيري در آن وجود ندارد که بتواند به انسان ها سود برساند، در حقيقت مي توان گفت که سرشار از شري است که حتي مي تواند به انسان ها ضرر و زيان نيز وارد کند. آيا تصور قديمي از "گناه اصلي" که آدم و حوا مرتکب آن شدند، دليل محکمي به شمار مي رود که بتوان بر اساس آن خير و شر را به عنوان صفات اخلاقي قابل قبول براي ساير انسان ها توصيف کرد؟ آيا بر اين اساس مي توان حس همکاري و نهايتاً بقاي انسان ها را تضمين نمود؟ در اين زمينه نظر شما را به مکالمه ي کوتاه جلب ميکنم: سوال: اگر خداوند به عنوان قدرت مطلق شناخته مي شود، چگونه به شيطان اجازه مي دهد که به بهشت وارد شده و آدم و حوا را فريب دهد؟ اگر خداوند نمي خواست که آدم و حوا از ميوه ي ممنوعه بخورند، اصلاً چرا درخت را در آنجا قرار داد؟ اگر خداوند نمي خواست که انسان ها آميزش جنسي داشته باشند، چرا به زن و مرد اندامي داد که به اين منظور مورد استفاده قرار مي گيرند؟ اگر خداوند نمي خواست که انسان ها مرتکب "گناه اصلي" شوند، چرا درون انسان ميل به آموختن ندانسته ها، کسب تجربه، ماجراجويي و شهوت را قرار داد؟ جواب: خدواند درخت را در آن محل قرار داد و به شيطان اجازه ورود داد چرا که مي خواست به اين طريق انسان را آزمايش کند. سوال: اما خداوند خالق همه ي شرايط و اجزاي آن است. زمانيکه او هر يک از فاکتورهاي دخيل در اين شرايط را خلق مي کرد، به خوبي مي دانست که هر کدام از آنها ممکن است در چه شرايطي، چه عکس العملي ازخود نشان دهند. مگر نه اينکه دانش مطلق از آن خداست، مگر نمي گوييم که همه چيز به شکل فعلي است چراکه خداوند خواسته اين چنين باشد، مگر نه اينکه قدرت مطلق از آن خداست و در کارهاي او هيچ گونه قصور و اشتباهي وجود ندارد. درست مثل اين است که يک دانشمند و يا پزشک چند عنصر مختلف را به يک دارو اضافه کند و از آن يک سم کشنده بسازد. شايد هر يک از اين ترکيبات به نوبه ي خود بي خطر باشند، اما زمانيکه با هم مخلوط شدند يک ماده ي کشنده درست شده باشد. حال تصور کنيد که اين پزشک، دارو را براي بيمار خود تجويز کند و بعد زمانيکه بيمار جان خود را از دست داد، هيچ گونه مسئوليتي در قتل او به عهده نگيرد. تنها به اين طريق است که خداوند مي تواند چيدماني از دو انسان بي گناه، درخت دانش، بهشت برين و شيطان را در کنار هم جمع کند. واقعاً نامعقول است که خدا بخواهد انسان را پس از ارتکاب به چنين عملي تنبيه و و يا سرزنش نمايد. درست مثل زماني است که "هومر" شعري در مورد خوک مي سرايد و بعد هم صفحه هايي که اين شعر را بر روي آن نوشته را پاره کرده و تکه تکه مي کند و در آتش مي اندازد تا بسوزند، چراکه از خصوصيات موجود در حيوان خوشش نيامده. همچنين مي توان اين امر را به کار آن مجسمه ساز معروف تشبيه کرد که مجسمه اي از يک خوک مي تراشد و بعد آن را خراب مي کند تنها به اين دليل که از خوي حيواني خوک خوشش نيامده. اگر بنياد اعتقادي "گناه اصلي" غلط است، بنابراين رستگاري نيز به واسطه ي آن زير سوال مي رود. با احتساب به اين امر دستگيري از ديگران و کمک به فقرا و بخشيدن تمام چيزهايي که داريد به نيازمندان، در زمره ي کدهاي اخلاقي که کهنه گريان در مورد آن تبليغ مي کنند، جاي نمي گيرد. به اين دليل که کمک کردن به فقرا، کم توان ترين خانواده ها را نيز تشويق مي کند که فرزندان بيشتري به دنيا بياورند. در حقيقت جوابي که در بالا به آنها اشاره شد، يک فضاي دموکراتيک آميخته به ستمگري مطلق را ايجاد مي کند و به مثابه آن همين اختلالات مضر ايجاد مي شود که ما امروزه در جوامع بشري با آن روبرو هستيم. اين سوال را از خودتان بپرسيد: معني "نژاد برتر و پست تر" و يا کلاس هاي اجتماعي که از محبوبيت بالاتر يا پايين تري برخوارد هستند چه مي تواند باشد؟ آيا اگر ما سير اخلاقي معيني را دنبال مي کرديم باز هم اجازه مي داديم که اختلاف نژادي ميان جوامع بشري درگيري و اختلال ايجاد کند؟ قتل و غارت و خودکشي تنها در جوامعي صورت مي پذيرد که افراد در آن هيچ گونه مسئوليتي را براي کارهايي که انجام مي دهند به عهده نمي گيرند. بنابراين ما بايد با احتساب به تمام مسائل ذکر شده يک سيستم ارزشي فردي براي خود در نظر گرفته و خودمان را مجاب کنيم که به صفات اخلاقي نيکو پايبند باشيم. همگام با پيشرفت دانش بشري و آگاهي از دامنه ي اطلاعات گسترده، انسان ها بايد مسئوليت اخلاقي کارهايي را که انجام مي دهند را نيز در نظر بگيرند. حداقل کاري که مي توانيم انجام دهيم اين است که مسئوليت اخلاقي سرنوشت خودمان را به عهده گيريم و به اين حقيقت برسيم که ما خود جزئي از آگاهي اين دنيا هستيم. بايد متوجه شويم که خودمان در نقطه ي تمرکز، اتکا و مرکز جهان هستي قرار گرفته ايم، يعني درست همان مکاني که همه چيز از آنجا شروع مي شود، ديده ميشود، و درک مي شود: در حقيقت مي توان گفت که خدا در وجود تک تک انسان ها نهفته است. اگر انسان ها خود مسئول سرنوشت فردي و در پي آن سرنوشت جهان هستي باشند، بنابراين هدف فعاليت هاي انساني بايد بر روي افزايش دانش بشري متمرکز شده و توانايي هاي او را در بهرمندي از امکانات موجود در جهان هستي افزايش دهد. اين بدان معناست که افراد بايد از شيوع و گسترش خرافات جلوگيري بعمل آورند، به ويژه زمانيکه اين قبيل موهومات در سايه مضامين ديني به آنها معرفي مي شوند. آيا کهنه گرايي در مذهب مي تواند نسل بشر را از نابودي نجات دهد و دانش بشر را ارتقا داده و کنترل گيتي را به دستان او بسپارد و يا نه فقط راه او را مسدود مي کند؟ يک آزمايش صادقانه نشان مي دهد که تاريخچه ي کهنه گرايي ديني چيزي جز آزمون و خطا نيست. کهنه گرايي خيلي پيشتر از اين نيز به عنوان يکي از بزگترين موانع در راه پيشرفت علوم مختلف از جمله نجوم، پزشکي، زيست شناسي، و ... به شمار مي رفته. کسانيکه طرفدار عقايد کهنه هستند، مرتکب جنايات سنگين و جبران نشدني مي شوند به اين دليل که با ايجاد مانع بر سر راه پيشرفت دانش بشري، از بقاي موجوديت انسان ها جلوگيري بعمل آورده و سلامت، سعادت، و بقاي بشريت را به خطر مي اندازند. براي هزاران سال پزشکان با توجه به نظريه کهنه گرايان، از کالبد شکافي اجساد انسان ها خودداري مي کردند و به همين دليل تا مدت ها دليل ايجاد بسياري از بيماري ها برايشان نامعلوم مانده بود و نمي توانستند منبع و راه علاج بيماري ها را کشف نمايند چراکه کهنه گرايان به اين مسئله معتقد بودند که برش و کالبد شکافي بدن انسان کاري شرک آميز و آلوده به گناه است. چندين ميليون انسان بي گناه به خاطر وجود يک چنين نظريه ي غلط و نسنجيده اي در درد و رنج و فلاکت از بين رفته اند ؟ حقيقت اينجاست که در حال حاضر نيز انسان هاي بيشماري هنوز هم مرگ هاي وحشتناکي را متحمل مي شوند و در انتظار آن هستند که يک دانشمند باجرات پيدا شده، زندگي اش را به خطر بيندازند و جان ميليون ها نفر را نجات دهد. يک چنين دانشمندان دلير و با جراتي راه درمان بسياري از بيماري هاي مختلف را در طول دوره هاي زماني متعدد پيدا کرده اند. اگر به خاطر تعلل ها و موانعي که کهنه گرايان بر سر راه علم و دانش مي انداختند نبود، ممکن بود روش درمان بسياري از بيماري هايي که دانشمندان اين روزها آنها را کشف مي کنند، مدت ها قبل کشف مي شد. البته اگر بخواهيم با ديد وسيع تري به اين مطلب نگاه کنيم، متوجه مي شويم که کهنه گرايان نه تنها جان تعداد کمي را به خطر مي انداختند، بلکه با نگاهي دقيق تر مي توان گفت که اين نسل کشي در مورد کل بشر تعميم پيدا مي کند. بد نيست به اين مطلب نيز اشاره اي داشته باشيم که در آن زمان که زندگي بشر تنها به کره ي زمين محدود مي شد، انسان تصور مي کرد که پس از مدتي عمر کره ي زمين تمام مي شود، اين کره ي خاکي نابود شده و متعاقباً همه ي انسان ها نيز از بين مي روند. در آن زمان با توجه به علم زيست شناسي تصور مي شد که شرايط به گونه اي تغيير شکل پيدا مي کند که هر چيزي که بر روي زمين وجود دارد از بين رفته و منقرض مي شود، و نهايتاً انسان نيز از بين مي روند. اين نظريه زمانيکه انسان بر روي ماه فرود آمد به طور کلي تغيير پيدا کرد. چرا که انسان ها به اين نتيجه رسيدند که اين توانايي بالقوه را دارند که به سيارات ديگر نيز سفر کرده و در آنجا سکني گزينند و براي هميشه حتي در خارج از منظومه شمسي به بقاي خود ادامه دهند. اين امر خود به عنوان يکي از موفقيت هاي چشمگير در زندگي بشر به شمار مي رود. حتي اگر زماني کره ي زمين هم از بين برود، بچه هاي ما مي توانند براي هميشه به زندگي خود در سيارات ديگر ادامه دهند؛ و اين بقاي هميشگي جزء بزرگترين پيشرفت هاي بشريت به شمار مي رود که هميشه توسط کهنه گرايان از پيشروي در آن جلوگيري بعمل مي آمد. نبايد فراموش کنيم که دانشمندان گرانقدر و دليري نظير "گاليله" و "برونو" بودند که سفر به ماه را ميسر ساختند و آنها بودند که اين حس بلند پروازي را به انسان ها القا کردند، اما همانطور که مي دانيد، هر دو به ترتيب ابتدا شکنجه شده و بعد هم زنده زنده به آتش انداخته شدند تا به اين طريق نظر کهنه گرايان تامين گردد. ديد کهنه گرايان نسبت به دنيا بسته است. اولين کساني که اطلاعات اوليه براي سفر به ماه را جمع آوري کردند، شکنجه شده و در آتش سوختند، تنها به خاطر يک مشت اعتقادات پوچ و بي پايه و اساس. ناسپاسي ها و قدر ناشناسي هايي که در قبال "برونو" انجام شد را به خاطر آوريد. او جانش را فدا کرد تا امروز جان فضانواردان در امان باشد. در حقيقت از کسي که بايد قدرداني کرد "برونو" است. او جانش را داد تا دانش بشري را ارتقا بخشد، جانش را فدا کرد که به انسان ها فضا نوردي بياموزد و پتانسيل پيشرفت را به بچه هاي ما در نسل هاي آتي اعطا نمايد. در نتيجه "برونو" مثال بارزي از تمام دانشمنداني است که در طول تاريخ، زندگي خود را براي تعهد به علم و دانش فدا کرده اند و در اين زمينه جان باختند تا نسل بشر همچنان جاودانه باقي بماند. اما بايد توجه داشت که پيشرفت علوم مادي همگام با علوم معنوي نبوده است و در اين ميان علوم معنوي از سهم کمتري برخوردار بوده اند. به همين دليل است که در حال حاضر انسان ها به جان هم افتاده اند و در صدد نابودي يکديگر بر مي آيند. آنها "قدرت" را پيدا کرده اند و در جهان مادي قادر به حکمفرمايي هستند، اما از آنجايي که نتوانستند درمورد مسائل معنوي پيشرفت کنند، اخلاقيات در زندگي آنها نقشي ايفا نمي کند و کنترل خود را بر روي اعمالشان از دست داده اند. به همين دليل هم در دين به موفقيت نمي رسند و به جاي يافتن راه حل، به دين ستيزي روي مي آورند. اين امر ما را در معرض خطرات زيادي قرار مي دهد. ميزان درک معنوي ما درست مثل درک يک انسان نخستين است که 2000 سال پيش بر روي کره زمين زندگي مي کرده، تنها تفاوت اين است که ما از علم و دانش هسته اي امروزي برخوردار هستيم. درست مثل يک کودک 5 ساله که يک تفنگ سرپر به او داده باشند. در عصر حاضر همه انسان ها موقعيت يک فضانورد را دارند. همانطور که يک فضانورد در حين سفر فضايي خود در تاريکي مطلق به سر مي برد، ما نيز در تاريکي فرو رفته ايم و به عقايدي روي آورده ايم که برايمان مخرب هستند. اگر نسل بشر از بين برود، مطمئناً کسي جز کهنه گرايان را نبايد سرزنش کرد، چراکه اين افراد ما را کور کرده اند و نمي گذارند يک سيستم ارزشي نوين را پايه گذاري کنيم؛ درست همانطور که 400 سال پيش همين افراد در راه کسب علم و دانش ممانعت به خرج مي دادند و نمي گذاشتند تا دانشمندان بر روي ارتباط ميان زمين و خورشيد تحقيق و بررسي بعمل آورند. صداقت "برونو" در تحقيقاتش بود که امروزه راهگشاي سفرهاي فضايي شده است و تنها صداقت و صفات نيک اخلاقي هستند که مي توانند زندگي انسان ها را نجات دهند. به خاطر داشته باشيد که خير و شر افسانه نيستند و خوبي و بدي در دنياي واقعي هم وجود دارند و به عنوان قوانين مهم بيولوژيک هستند که جزء پيش نيازهاي بقاي بشر به حساب مي آيند. اگر اساس بنياد فکري بشر بر روي تزوير و کذب پايه گذاري شده بود، اين محال بود که بتواند بر روي زمين و يا حتي کرات ديگر به پيشرفت دست پيدا کند. هر وقت توانستيد با اتکا به نجوم بطلميوسي به فضا برويد، آنوقت مي توانيد دنيا را با اخلاقيات 2000 سال پيش اداره کنيد. يک نيم نگاه به اين کره خاکي کافي است تا فرد متوجه شود که پيروي از سيستم ارزشي-اخلاقي 2000 سال پيش، در دنياي مدرن چيزي جز تشويش و هرج و مرج به دنبال نخواهد داشت. شايد به صورت لفظي بتوان ادعا کرد که قدمت اخلاقيات بشر 2000 سال است، اما فکر مي کنيد طي اين 2000 سال چقدر به اخلاقيات اضافه شده است؟ تصور کنيد دنيا به چه شکلي در مي آمد اگر پيشرفت ما در ارتقاي علومي نظير شيمي، دارو سازي، فيزيک و ... از 2000 سال پيش متوقف مي شد؟ اگر راه استفاده از علوم و فنون مختلف را ندانيم، چگونه مي توانيم از آن ها به نفع خود بهره ببريم؟ اگر دانش باشد اما علم استفاده از آن نباشد، انسان نمي داند که بايد با استفاده از دانش خود آجرها را روي هم گذاشته و آسمان خراش هاي بلند درست کند، و يا به کره ماه سفر کند و يا از اين دانش براي راه انداختن جنگ هسته اي استفاده کند. چنانچه قبلاً هم گفتيم همانطور که تاريکي و روشنايي درون هم نمي گنجند، خرافه و مذهب نيز در يکجا جمع نمي شوند. دين کامل، آييني است که درک و فهم را براي انسان ها به ارمغان مي آورد و مسئوليت اصلي او را در قبال دنياي اطرافش روشن مي سازد. اگر ما دانش خود را در مورد علوم مادي به بوته ي آزمايش بگذاريم، به اين نتيجه مي رسيم که پيشرفت هاي اکنون ما نشات گرفته از اختراعات و اکتشافات ابتدايي مان مثل سنگ هاي نوک تيز، تبر، و نيزه بوده است. بعد به مرور زمان دانش بشر هر روز نسبت به روز گذشته پيشرفت کرد تا به شکل امروزي درآمد. اما متاسفانه دانش اخلاقي همان ماهيت 2000 سال پيش را دارد و مانند همان سنگ هاي تراش نيافته است. اما اين بدان معنا نيست که سيطره فعلي اخلاقيات را بايد کنار گذاشت و به طور کلي از آن دست کشيد. اين کار درست مثل اين است که ما تمام ابزار اوليه را کنار بگذاريم چرا که به عنوان مثال تبري که در قرون ابتدايي کشف کرده بودند به اندازه کافي کارامد نيست. تلاش ملحدان براي از بين بردن دين، غير قابل اغماض است. آنها تصور مي کنند که دين و خرافه هر دو يکي هستند؛ اما حقيقت اينجاست که دين درست در نقطه ي مقابل خرافه قرار گرفته است. در حقيقت هر چقدر دانش بشري پيشرفت مي کند، مردم به اين فرضيه نزديک تر مي شوند که دين و دانش يکي هستند. هم دين و هم علوم مختلف، هر دو تلاش مي کنند که بشر را به تکاملي که در خور اوست، نزديک تر کرده و به او در درک جهان هستي کمک کنند

چرا بايد دعا کنيم؟

مدارک و اسناد ديرينه اي در اين زمينه وجود دارد که نيروي ايمان در سلامت جسماني فرد تاثير مي گذارد. دعا کردن فوايدي دارد که باعث ايجاد سلامت جسماني در انسانها مي شود و کليه اين مزايا قابل اثبات مي باشند. حتي دعاهاي اتفاقي و مراقبه هاي گاه و بيگاه نيز به سلامت افراد و داشتن زندگي طولاني تر کمک مي کنند. کسي که دعا مي کند اجازه مي دهد تا تمام استرس ها و اضطراب هاي دروني اش تخليه شوند. در بسياري از موارد جريان خون بيماران بهتر شده و بهبودي پس از عمل جراحي در کساني که اعتقادات محکم ديني داشته اند، بسيار سريعتر رخ داده است. افرادي که اعتقادات ديني شان از سايرين محکم تر مي باشد به راحتي به صلح و آرامش دست پيدا مي کنند. بله، درست است، دعا کردن مي تواند به راحتي سلامت رواني و فيزيکي را براي شما به ارمغان بياورد. آيا دعا تنها تامين امنيت است؟ فقط همين؟ آيا دعا تنها مانند يک عصاي زير بغل است که به ما کمک مي کند تا سلامت ذهن و بدن خود را تثبيت کنيم؟ اگر بر روي يک قدرت ماورايي تمرکر کنيم، ميتوانيم زماني که احساس ناتواني به ما دست داد به راحتي چشم اميد به او ببنديم. چنين عملي باعث مي شود تا به ميزاني از آرامش و آسودگي خاطر دست پيدا کنيم. شايد به همين دليل باشد که دعا معمولا به فرشتگان و اولياء و انسانهاي پرهيزکار عرضه مي شود. زماني که شما کسي با قدرت عظيم و بي پاياني را در اختيار داشته باشيد که بتوانيد به راحتي با او صحبت کنيد، به درگاه او التماس و زاري کنيد، و به گناهان و اشتاباهاتتان اعتراف کنيد، خيلي راحت تر مي توانيد روح سر کش خود را تخليه سازيد. اما دعا خيلي بيشتر از رسيدن به آرامش است. دعا کردن صحبت کردن با خالقي است که به شما هستي بخشيده، دعا يعني برقراري ارتباط با يگانه خالق هستي. شما به دعا کردن فراخوانده شده ايد. پروردگار خودش به شما گفته تا بارهاي اضافي ناراحتي ها و مشکلاتتان را با او در ميان بگذاريد. او حتي فرموده تا گستاخانه به درگاهش هجوم ببريد تا به رحمت لايزالش دست پيدا کنيد. او شما را طوري خلق کرده که نياز داريد همواره به طريقي با او درارتباط باشيد و چه راهي بهتر از دعا کردن؟ دعوت شدگان به مناجات خداوند به تک تک مخلوقاتش علاقه دارد و براي آنها ارزش قائل مي باشد. در کتاب مقدس مي خوانيم که او حتي شمارش تک تک موهايي را که بر روي سر هر يک از مخلوتش روييده مي داند. حتي از تمام کارهاي افرادي که از درگاهش دور شده اند را نيز تحت کنترل و اراده خود دارد. گاهي اوقات شايد برايتان اتفاق افتاده باشد که فکر کنيد آيا کسي هست که خود حقيقي شما را بشناسد. بله او کسي نيست جز خالق و آفريننده تان. او منتظر است تا صداي شما را بشنود. شما بايد دعا کنيد زيرا او شما را به اين کار فراخوانده است. زمان دعا کردن بايد اين کار را با اعتقاد و ايمان کامل انجام دهيد و مطمئن باشيد که خداوند صداي شما را مي شنود و روزي به شما پاسخ خواهد داد. اگر به دعا کردن ايمان نداشته باشيد چيزي بيشتر از آرامش نصيبتان نخواهد شد. اگر نيروي ايمان در بين نباشد تکرار وردهاي نوشته شده حتي به طور مکرر هم هيچ فايده اي در بر نخواهد داشت. براي رسيدن به حاجات بايد اعتقاد داشته باشيد که خداوند به شما علاقمند است و منتظر شنيدن صداي شماست. او هميشه به شما کمک خواهد کرد تا نقاط خالي موجود در زندگي خود را به نحوي پر کنيد. او فرموده که از خاکسترهايي که ما به وجود آورده ايم زيبايي هاي فراواني مي تواند بيافريند. زماني که اندوهگين و محزون هستيم او مي توانيد شادي و خوشحالي را به قلب هاي ما هديه کند. ما دعا مي کنيم زيرا از طريق آن نيرو مي گيريم و به خداوند متصل مي شويم. خداوند مشتاق است تا با تک تک ما انسان ها ارتباط برقرار کند. اما متاسفانه خودخواهي ها و طغيان هاي سرکش و سمج درونمان مانع رسيدن ما به او مي شوند. ارتباط با پروردگار خداوند روشهاي مختلفي را بر سر راه ما قرارا داده تا از طريق آن بتوانيم به او متصل شويم. او پيامبران را براي ما بر روي زمين فرستاده. آنها نمونه هاي مناسبي براي اخلاق عالي بودند. کساني بودند که هيچ گاه اجازه نمي دادند تا خودخواهي ها و سرکشي هاي دروني شان بر نيروي ايمانشان غلبه کند و اين امر باعث گسيختن پيوندشان با باري تعالي شود. آنها با دشمنان خود مبارزه مي کردند و در اين راه جان خود را از دست مي دادند، بدون اينکه هيچ گناهي به گردن داشته باشند. خداوند هم ميان آنها و بندگان عادي هيچ تمايز و برتري قائل نمي شد.... روزي خواهد رسيد که خداوند با نيروي ازلي و ابدي خود حق را بار ديگر بر جهانيان حکمفرما سازد! اين ما هستيم که بايد اين پل ارتباطي را هر روز بيش از روز گذشته محکم تر سازيم. چه داستان هاي زيادي را در مورد افرادي که در شرايط بحراني قرارا داشتند و دست نياز به درگاه خداوند بلندکرده و در نهايت به مقصود رسيده اند شنيده ايم. براي بعضي ها شايد اين شروعي براي پيوند با خداوند باشد و براي عده اي ديگر شايد پس از حل مشکل و رفع بحران دوباره همه چيز را به دست فراموشي بسپارند. اما چه باور کنيم و چه آنرا به دست فراموشي بسپاريم نيروي دعا حقيقت دارد و در زندگي عيني شاهد ان خواهيم بود. زماني که دست به دعا بلند مي کنيد نه تنها خداوند با روي باز به شما پاسخ مي دهد بلکه با اين کار درهاي زندگي خود را به سمت او باز نموده ايد و به راحتي با قلب و سپس تمام وجودتان عجين مي گردد. دعاي شما به منزله دعوتي است که باعث مي شود باري تعالي به زندگي شما قدم بگذارد. ما دعا مي کنيم تا خداوند کنترل امور زندگي مان را به عهده گيرد و در تمام شرايط ما را ياري کند. دعا براي اينکه بتوانيد رابطه خود را با خالق هستي محکم تر سازيد، جزء مهمترين مناجات هايي است که شما در تمام طول زندگي خود انجام داده ايد. اين مناجاتي است که رابطه شما با او را شکل مي دهد. شما آفريده شده ايد تا با خدا راز و نياز کنيد و فقط از اين طريق مي توانيد به سعادت و خوشي دست پيدا کرده و معناي حقيقي زندگي را در يابيد. چرا دعا مي کنيم؟ خداوند خود ما را به اين کار دعوت کرده نيروي ازلي در اين کار وجود دارد از اين طريق مي توانيم به وجود هستي بخش او وارد شويم با توصل به پيامبران مي توانيم اين کار را انجام دهيد از خدا مي خواهيد تا کنترل تمام امور زندگي ما را به عهده بگيرد خداوند دعا را مقرر کرده تا ما را به سمت خودش رهنمون سازد. چرا نمي خواهيد با ارزش ترين دعاي زندگي خود را بکنيد؟ با اين کار نه تنها چيزي را از دست نمي دهيد بلکه از امتايزهاي بي حد و حصري نيز بهرمند مي شويد. پروردگار مهربان من هيچ وقت عادت به دعا کردن نداشتم، هيچ وقت مطمئن نبودم که دعاهايم را مستجاب مي کني، امروز مي خواهم که به تو متوصل شوم. من باور دارم که تو پيامبران را براي هدايت من فرستاده اي. متشکرم که آنها را به عنوان پلي براي برقراري ارتباط بين من و خودت قرارا دادي. مي خواهم که گستاخي ها و خودخواهي هايم را ببخشي. کاري کن تا بتوانم شيوه نادرست زندگي ام را تغيير دهم و راهي را که تو نشانم دادي پيش گيرم. بگذار تا تو را به درستي بشناسم. خدايا، راههاي مستيقيم را در پيش رويم قرار ده، با تمام وجود تو را مي پرستم بگذار تا تو را بهتر بشناسم و مطابق ميلت رفتار کنم؛ به اميد تو؛ آمين. قلبتان را بر روي او باز کنيد تا بتوانيد هميشه ارتباطتان را با او برقرار نگه داريد. هر روز از او تقاضاي کمک و ياري کنيد. بخواهيد تا شما را در تمام مراحل زندگي راهنمايي کند. اين اولين قدم در سفر روحاني شما است. اين کار زندگي شما را دگرگون مي سازد! شايد همين امروز راه و رسم مناسب زندگي خود را پيدا کرديد. آيا امروز دعا کرده ايد؟ ما دوست داريم که صداي شما را بشنويم! اگر شما در اين زمينه سوالاتي در ذهن داريد و يا به دنبال منابعي براي حل مشکل خود مي گرديد ما مي توانيم به راحتي شما را در اين راه ياري کنيم.
__________________

نماز و میدان مغناطیسی بدن انسان


هارولدبور از دانشگاه ییل برای اولین بار با انجام یک آزمایش ساده، به وجود میدان مغناطیسی در اطراف موجود زنده پی برد.او با توجه به یک مولد الکتریکی که در آهنربا در داخل سیم پیچ دوران می کند و جریان تولید میکند، سمندری را در یک ظرف آب نمک قرار داد و ظرف را به دور سمندر چرخاند. الکترودهایی که در این ظرف وجود داشتند و به یک گالوانومتر حساس متصل شده بودند، یک جریان متناوب را نشان می دادند. زمانی که بور این آزمایش را بدون سمندر انجام داد،گالوانومتر هیچ جریانی را نشان نداد.

این بدان معنا بود که در اطراف موجود زنده میدانی وجود دارد که خاصیت مغناطیسی هم دارد. بور این وسیله را بر روی دانشجویان داوطلب خود امتحان کرد و مشاهده نمود که این میدان در بدن انسان هم وجود دارد وکاملا تابع رویدادهای اساسی زیست شناختی بدن است. او این میدان را حیاتی نامید چون هرگاه حیات از بین برود،میدان حیاتی هم از بین میرود. به گونه های که یک سمندر مرده که در دستگاه بود هیچ پتانسیلی به وجود نمی آورد.

تشکیل میدان مغناطیسی بدن


همانگونه که می دانید، در بدن ما میلیونها عصب وجود دارد که کار انتقال پیام در بدن ما بوسیله تحریک الکتریکی این عصبها صورت می گیرد. در اثر شارش بار در اطراف آنها در بدن ما یک میدان تشکیل می شود و میدان بدن ما در اثر فعالیت همزمان میلیونها عصب به وجود می آید.

امواج مغزی


دستگاه موج نگار مغز چهار نوع منحنی از امواج مغزی را ارائه میدهند که عبارتند از: آْلفا، بتا، دلتا و تتا. ریتمهای دلتا کندترین امواج مغزی با تناوب از 1تا3 دور در ثانیه بوده و اغلب در خواب عمیق ظاهر می شوند. به نظر میرسد که ریتمهای تتا که دارای تناوب 4تا7دور درثانیه می باشند به خلق و خوی بستگی داشته باشد.

ریتمهای آلفا از 8تا 12 دور در ثانیه، در اوقات تفکر، تامل آزاد رخ داده و در صورت تمرکز حواس و توجه قطع می شوند و بالاخره ریتمهای بتا با تناوب 13الی22 دور در ثانیه،ظاهرا منحصر به نواحی جلوئی مغز، یعنی جایی که فعالیتهای پیچیده مغزی رخ می دهد می باشند. امواج آلفا امواج بسیار مهمی هستند که بوسیله هانسبرگر آلمانی کشف شدند و به گفته وی با نوعی هوشیاری و خوداگاهی معطوف به درون ظاهر می شوند تغییرات فیزیولوژی مهمی در بدن ایجاد می کنند مثل تمرکز و یادگیری.

میدان مغناطیسی بدن و امواج مغزی در معرض خطر

حتما تا به حال در باره خطرات گوشیهای موبایل یا زندگی در نزدیکی نیروگاهای برق چیزهایی شنیده اید.بنابر تحقیقات پروفسور لای امواج مغناطیسی که از نیروگاهای برق یا وسایل برقی مثل سشوار و ریشتراش برقی و... ساتع می شود به دی ان ای سلولهای مغزی آسیب میرساند و قابلیت ترمیم را در آنها از بین می برد. میدانهای مغناطیسی خارجی علاوه بر آسیب به دی ان ای مغز اثر منفی دیگری به بدن دارند.

این میدان ها باعث اختلال در میدان مغناطیسی طبیعی بدن می شوند. همانطور که میدانید نزدیک به 70%از بدن مارا آب فراگرفته و مولکولهای آب به صورت دوقطبی هستند و زمانی که ما در معرض یک میدان مغناطیسی خارجی قرار می گیریم، این مولکولها در جهت آن میدان قرار می گیرند و این پدیده باعث می شود نظم میدان مغناطیسی ما به هم بریزد.

علاوه بر عوامل خارجی یکسری عوامل داخلی نیز وجود دارند که باعث می شوند اختلال در میدان بدن ایجاد شود. مهمترین آنها بارهای الکتریکی هستند که هنگام شارش بار در عصب در اطراف آن به وجود می آیند و به صورت الکتریسیته ساکن در بافتهای بدن ذخیره میشوند و میدانی که در اطراف این بارها بوجود می آیند در میدان بدن ایجاد خلل می کنند.

این بارها به خصوص در نقاطی که تراکم اعصاب بیشتر است ذخیره می شوند و به دلیل این که هم تراکم زیادی دارند و هم در نزدیکی عصبهای بیشتر و مهمتری قرار دارند برای بدن به شدت مضر هستند. از جمله این نقاط ناحیه سر و دستها و قسمت مچ یابه پایین است و در بین این سه قسمت، سر اهمیت ویژه ای دارد چون بارهای ذخیره شده در آن علاوه بر ایجاد خلل درمیدان مغناطیسی مغز باعث اغتشاش در امواج مغزی نیز می شوند.

به ظاهر ما روزانه تنها دقایقی را در معرض میدان مغناطیسی هستیم.مثل موبایل یا سشوار و غیره.اما در طول دوران زندگی خود در معرض میدانی بسیار قوی هستیم و آن میدان مغناطیسی زمین هست. عوامل داخلی اغتشاش در میدان بدن ما هم فعالیتهای حیاتی و اجتناب ناپذیری هستند که در تمام طول عمر ما در جریان هستند پس چگونه میتوان باعث خلل این اثرات سو که باعث اختلال در بدن ما و بیماریهایی مثل سرطان می شوند را خنثی کرد؟

در اینجاست که باید گفت خداوند راه حل تمام این سوالات را در یک عمل ساده که امکان آن برای همه افراد وجود دارد و بیش از چند دقیقه هم وقت نمی برد و هیچ ضرری هم ندارد به انسان هدیه داده و آن نماز است.

نماز و میدان مغناطیسی


آنگونه که از تصاویر به دست آمده از میدان مغناطیسی زمین پیداست، به طور شگفت انگیزی اگر انسان در هر نقطه از زمین رو به قبله بایستد، میدان مغناطیسی بدنش بر میدان مغناطیسی زمین منطبق می گردد و در مدتی که در نماز است میدان بدنش منظم می شود.

یکی از نکات بسیار جالبی که پروفسور بور به آن دست یافته بود این بود که دریافته بود که در بدن تمام دانشجویان مؤنث ماهی یکبار تغییر ولتاژ شدید ایجاد می شود و میدان بدن به منظمترین حالت خود می رسد و به همین دلیل است که زنان نیازی ندارند در این مدت نماز بخوانند.
اخیرا هم کشف شده است که علت اینکه قلب زنان منظم تر و قویتر از مردان میزند و دلیل آن همین تغییر ولتاژ هست.

نماز و بارهای الکتریکی


همانطور که قبلا اشاره شد بارهای زائدی که در اثر تحریکات الکتریکی اعصاب به وجود می آیند هم شبیه میدان بدن و هم بر امواج مغزی اثر سو دارند. و این اثرات در نواحی که اعصاب در آن تحرک بیشتری دارند، خطرات جدیتری ایجاد می کنند و باید هرچه سریعتر از آن نواحی دور شوند.

به طرز حیرت آوری می بینیم که این نواحی دقیقا نواحی هستند که در وضو شسته می شوند و بنابر تحقیقات صورت گرفته، بهترین راه دفع این بارهای زائد استفاده از یک ماده رساناست که سریعترین و ارزانترین و بی ضررترین ماده برای این کار آب است و جالب اینجاست که آب هرچه خالص تر باشد سریعتر بارهای ساکن را از بدن ما به اطراف گسیل می دهد و هیچ مایعی مثل آب خالصی که در وضو به انسان سفارش شده این اثر را ندارد.

نماز و امواج مغزی


با دفع بارهای زائد بدن در وضو امواج مغزی در ایده الترین حالت قرار می گیرند. علاوه بر آن حالت تمرکزی که در هنگام نماز در انسان به وجود می آید، تشعشع امواج آلفا را به اندازه قابل توجهی بالا می برد و توانایی مغز را در تولید این امواج بالا می برد.

چرا شيطان وجود دارد ؟

اگر خدا وجود دارد پس چرا در جهان شيطان نيز هست؟ شايد اين پرسش به ذهن بسياري از انسان ها رسيده باشد و هميشه به عنوان يک سوال بي پاسخ باقي مانده باشد. ساده ترين راه پاسخ به اين پرسش، اين است که اندکي به ذات و وجود حقيقي خداوند دقيقتر بنگريم و ببينيم که خواسته او از بشريت چيست. با مسئله کاملا منطقي برخورد مي کنيم. خداوند ما را دوست دارد و در مقابل از ما نيز انتظار دارد که را دوست داشته باشيم. و ما چطور مي توانيم او را دوست داشته باشيم مگر اينکه توانايي و آزادي دوست داشتن را داشته باشيم؟ خداوند مي توانست ما را مانند ربات هايي خلق کنيد که تمام مدت بگويند "دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم" اما اگر اين چنين مي شد در حقيقت ما را وادار به اين کار کرده بودند و يک چنيني دوست داشتني، يک عشق حقيقي قلمداد نميشود. عشق زماني معنا پيدا مي کند که ما حق انتخاب داشته باشيد. تنها در اين صورت است که شما مي توانيد دوست نداشتن خداوند را انتخاب کنيد، درست همان کاري که شيطان انجام داد. ذات شيطان سرشار از کينه و نفرت است. بنابراين زماني که خداوند حق انتخاب را پيش روي ما قرار داد موهبتي بزرگ را بر سر راهمان گذاشت که با توجه به انتخاب هاي آگاهانه خود بتوانيم آنرا به نعمت و يا مصيبت و بلا تبديل کنيم. دليل وجود شيطان در طبيعت به اين خاطر نيست که چون خدا وجود دارد پس در مقابل او بايد يک شيطان نيز وجود داشته باشد، بلکه علت اصلي وجود شيطان از آزادي عملي نشئت مي گيرد که خداوند بر سر راه انسانها قرار داده است. عشق تنها در حضور شيطان(نفرت) است که معني پيدا مي کند و همانطور که مي دانيم شيطان هميشه زود گذر و موقتي بوده اما عشق حقيقي تا بينهايت ادامه دارد و براي هميشه پايدار باقي خواهد ماند؛ تمام دردها و رنج هايي را که امروزه شاهد آن هستيم دليلي جز اين ندارند که بشريت راه نادرست را انتخاب مي کند. خداوند مي توانست حق انتخاب را از ما بگيرد اما او اين کار را انجام نداد. اميدوارم که شما نيز از آزادي عمل خود به نحو احسن استفاده کرده و راه راست که در نهايت راه پروردگار است را انتخاب کنيد. خداوند عين واقعيت است، او ما را عاشقانه دوست مي دارد و هر اتفاق ناگواري که قلب ما را بشکند او را نيز آزرده مي سازد. زماني که خداوند جهان را خلقت نمود چيزي جز زيبايي و کمال در آن يافت نمي شد. او زن و مرد را خلق کرد و به آنها آزادي داد. انتخاب هاي آنها بود که گناه را به وجود آورد. دنياي کامل و بدون نقصي که خدا آفريده بود به تدريج از بين رفت، اما او آزادي عمل و حق انتخاب را از ما سلب نکرد. او بار ديگر از طريق انبيا و اولياي خود، رستگاري را به سمت ما فرستاد، او رسولاني را برايمان فرستاد تا از گناهان خود توبه کنيم و بار ديگر به درگاهش نزديک شويم. هميشه براي اميدواري دليلي وجود دارد، حتي همين حالا. در کتاب هاي آسماني اينطور مي خوانيم که خداوند هيچ گاه ما را به حال خودمان واگذار نمي کند. او ميتوانيد شرايط بد را به وضعيت مطلوب تبديل کند. او مي تواند از شيطان فرشته بسازد و به همه انسانها اميد و آرامش هديه دهد. شما مي توانيد همين امشب خودتان را با صلح و آرامش آشنا کنيد. در يک نوشته کهن اينطور مي خوانيم که "بياييد در جهان صلح ايجاد کنيم و بگذاريد نقطه شروع آن در وجود خودمان باشد." معناي صلح در اين جمله چه صلح جهان شمول باشد چه آرامش قلبي هر فرد، مي تواند همين حالا از هر يک از شما آغاز گردد. خداوند آنقدر ما را دوست دارد که براي راهنمايي ما پيامبران بيشماري را بر روي زمين فرستاده است؛ ما نيز اگر به او ايمان بياوريم چيزي جز زندگي ابدي در انتظارمان نخواهد بود. شما همين حالا با نيروي دعا مي توانيد با پروردگار ارتباط برقرار کنيد. دعا يعني صحبت کردن با خداوند. خداوند از درون قلب تمام انسان ها اگاه است به همين دليل کلمات، نقش مهمي را بازي نمي کنند. در اين قسمت براي شما يک دعاي پيشنهادي داريم: خدايا! من در اين لحظه بيش از هر زمان ديگري به وجود تو نياز دارم، به درياي پر تلاطم ذهنم آرامش ببخشاي. در حالي که قلبم شکسته شده و در کشاکش درد و رنج قرار دارم به سوي تو پناه مي آورم. از تو مي خواهم گناهم را ببخشي و آرامش و راحتي را به زندگي من ارزاني داري. من درهاي زندگي ام را به سوي تو مي گشايم و به کسي جز تو توکل ندارم." اگر شما اين دعا را عاجزانه و مخلصانه به درگاه پروردگار بخوانيد، مطمئن باشيد که با او ارتباط برقرار کرده ايد. او در لحظات دشوار به شما کمک کرده و آسايش و راحتي را برايتان به ارمغان مي آورد. او به ما وعده "آرامشي را داده که فراي ادراک و ذهنيت بشر" است. به عبارت ديگر صلح و آرامش در کل جهان. او در اوج آشفتگي و غوغايي که در جهان برپاست، صلح و آرامش را به بنده هايش هديه مي کند. وجود او تا ابد تغيير ناپذير و جاويدان باقي خواهد ماند
__________________

تواتر قرآن اولین دلیل تحريف‏ناپذيرى قرآن از ديدگاه علامه شعرانى


نكته مهمى كه در نفى تحريف كارساز است، مساله تواتر قرآن است . علامه شعرانى در آغاز مقدمه خود بر تفسير منهج‏الصادقين، ضمن اشاره به معناى تواتر، درباره متواتر بودن قرآن سخن گفته و چنين فرموده است:

متواتر آن است كه ناقلين آن در كثرت به اندازه‏اى باشند كه احتمال ندهيم يكديگر را ملاقات كرده و به توطئه و توافق يكديگر، خبرى به دروغ انتشار دهند; چنان كه هرگاه در گواهى بر وقايع عادلى، دو تن خصوصيات واقعه را به يك طريق نقل كنند و بدانيم يكديگر را ملاقات نكرده‏اند، از قول آن دو تن يقين به صحت واقعه پيدا مى‏كنيم; چون محال است عادتا دو سخن دروغ با يكديگر متفق باشند . در احاديث و تواريخ دو تن راوى بدين صفت‏يافت نشود; اما جماعت‏بسيار باشند كه بدانيم توطئه آنان عادتا محال است و آن را متواتر گوييم و از آن يقين حاصل شود و اگر احتمال دهيم عمدا با يكديگر توافق كردند تا دروغ انتشار دهند، از قول آنها يقين حاصل نمى‏شود; گر چه مشهور باشد .


وجود شهر مكه و مدينه و همچنين وجود حضرت خاتم انبياء و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهم به تواتر ثابت گرديده‏است; يعنى عده‏اى بسيار خبر داده‏اند كه احتمال ندارد به تواطؤ عمدا دروغ گفته‏باشند .

علماى اهل سنت و شيعه متفق‏اند كه قرآن بايد به تواتر ثابت‏شود و آن چه در اخبار آحاد وارد باشد، قرآن نيست . علامه حلى (ره) در باب قرائت از تذكره و ساير كتب فقه و همچنين در كتاب نهاية‏الاصول و علماى ديگر در كتب خويش گويند: اين قول اجماع است و نيز دليل آورده‏اند كه قرآن معجزه نبوت است و در اعتقادات يقين معتبراست .

پس بايد قرآن بودن كلام، متيقن باشد تا از روى آن، علم به نبوت حاصل شود و اگر قرآن ظنى باشد، معجزه نبوت مظنون و اصل نبوت هم مظنون باشد . . . و در اخبار آحاد از شيعه و سنى، بسيار كلمات به عنوان قرآن نقل شده است و صاحب فصل الخطاب در كتاب خويش آورده و هيچ كسى آنها را به عنوان قرآن نپذيرفته است و اين خود قرينه است كه نقل اجماع علما صحيح است و كسى اثبات قرآن را به خبر واحد جايز ندانسته است . . . .

يكى از بزرگان علماى عصر ما آية‏الله السيد ابوالقاسم الخوئى در مقدمه تفسير خود موسوم به البيان گويد: اطبق المسلمون بجميع نحلهم و مذاهبهم على ان القرآن ينحصر طريقه بالتواتر و استدل كثير من علماء السنة و الشيعة على ذلك بان القرآن تتوافر الدواعى و در مفتاح الكرامة است: ان العادة تقضى بالتواتر فى تفاصيل القرآن من اجزائه و الفاظه و حركاته و سكناته و وضعه فى محله لتوافر الدواعى الى ان قال فلايعبا بخلاف من خالف او شك فى المقام (۱) .

همچنين در حواشى تفسير ابوالفتوح رازى در اين باره گويد: چون اين سخنان به خبر واحد منقول است و خبر واحد در قرآن معتبر نيست، به اجماع مسلمانان از هر مذهب و آن چه در قرآن مكتوب است، به تواتر رسيده، براى ما جايز نيست، متواتر را ترك كرده، آن را موافق خبر واحد تغيير دهيم (۲) .

و در جايى ديگر آورده است: ابان [بن] تغلب از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام است و از قاريان معروف و قولش حجت است و اگر گويى چرا به قرائت او نخوانيم، گويم: چون قرائت او براى ما به روايت متواتر ثابت نشده و نقل آحاد است و نقل آحاد در قرآن حجت نيست و قرآن مانند اصول دين است كه به خبر واحد ثابت نمى‏شود (۳) .

ايشان در اين‏باره ضمن پاسخ به محدث نورى چنين آورده است: قولى كه مصنف كتاب "فصل الخطاب" درصدد اثباتش برآمده، مخالف يكى از ضروريات مذهب شيعه است; زيرا هيچ كس مخالفت نكرده در اين قول كه قرآنى كه بالفعل در دست ما مى‏باشد، متواتر است . به اين معنا كه نقل آن از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله جورى بوده كه دستبرد زدن در آن و دگرگون ساختنش ممكن نبوده; براى آن كه ناقلين زياد بوده‏اند و آنچه را ايشان مى‏خواهد اثبات كند، اگر درست‏باشد، نكوهش و عيب‏جويى در تواتر اين قرآن موجود نيز مى‏باشد; زيرا از اين احاديثى كه روايت نموده، فهميده است كه يك مردى كه زيد بن ثابت‏باشد، آيات قرآن را از گفتار تك‏تك از مردان به دست آورده، و هر جور دلخواهش بوده، بر طبق ذوق و سليقه خود، آنها را گردآورى نموده و به سوره فلان نام‏گذارى كرده . اين وارد كردن عيب است در تواتر قرآن و حال آن كه معلوم است كه قرآن متواتر است; به اين معنا كه [هر آيه‏اى از آيه‏هايش و] هر سوره‏اى از سوره‏هايش در سينه‏هاى مردم زيادى محفوظ بوده، يا در هر دوره‏اى از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله تا زمان ما به صورت نوشته نزد آنان بوده است و اين به گونه‏اى بوده كه براى احدى، تصرف در كلمه‏اى از آن به هيچ وجه امكان نداشته; چون در ديدگاه [و منظر و مرآى] عده بى‏شمارى بوده (۴) .


۱- راه سعادت، ص‏23 .
۲-تفسير ابوالفتوح رازى، 4/69 .
۳-همان، 4/264 .
۴-همان، ص 136- 135 .

فواید آیت الكرسی


امام محمد باقر از امیر المومنین (ع) روایت فرموده: هنگامی كه آیت الكرسی نازل شد رسول خدا (ص) فرمود آیه الكرسی آیه ای است كه از گنج عرش نازل شده و زمانی كه این آیه نازل گشت هر بتی كه در جهان بود با صورت به زمین خورد.

در این زمان ابلیس ترسید و به قومش گفت :"امشب حادثه ای بزرگ اتفاق افتاده است باشید تا من عالم را بگردم و خبر بیاورم.

ابلیس عالم را گشت تا به شهر مدینه رسید مردی را دید و از او سوال كرد: " دیشب چه حادثه ای اتفاق افتاد"

مرد گفت "رسول خدا فرمود:" آیه ای از گنج های عرش نازل شد كه بت های جهان به خاطر آن   آیه همگی با صورت به زمین خوردند. ابلیس بعد از شنیدن حادثه به نزد قومش رفت و حادثه را به آن ها خبر داد.

===================

آیت الكرسی سید آیات قرآن

پیامبر به حضرت علی (ع) فرمود: " یا علی ! من سید عربم-مكه سید شهر هاست- كوه سینا سید همه كوه هاست- جبرئیل سید همه فرشتگان است – فرزندانت سید جوانان اهل بهشتند- قرآن سید همه كتاب هاست – بقره سید همه سوره های قرآن است – ودر بقره یك آیه است كه آن آیه 50كلمه دارد و هر كلمه 50 بركت دارد و آن آیت الكرسی است.

================================

پا داش كسی كه آیت الكرسی را زیاد می خواند

عبدالله بن عوف گفته است:" شبی خواب دیدم كه قیامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی كردند. آنگاه مرا به بهشت بردند و كاخ های زیادی به من نشان دادند. به من گفتند: درهای این كاخ را بشمار ؛ من هم شمردم 50 درب داشت.

بعد گفتند: خانه هایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانه ها مال توست. آن قدر خوشحال شدم كه از خواب پریدم و خدا را شكر گفتم.

صبح كه شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف كردم.

 او گفت : معلوم است كه تو آیه الكرسی زیاد می خوانی. گفتم : بله ؛ همین طور است. ولی تو از كجا فهمیدی. گفت برای اینكه این آیه 50 كلمه و 175 حرف دارد. من از زیركی حافظه او تعجب كردم. آنگاه به من گفت : هر كه آیه الكرسی را بسیار بخواند سختی های مرگ بر او آسان می شود.

=========

داستان نزول

رسول اكرم (ص) فرمود: چون خدای متعال خواست سوره ی حمد و آیه های شهدالله (18و19 آل عمران) و قل اللهم (26-27آل عمران) و سوره توحید و آیه الكرسی را به زمین نازل كندهمگی به عرش الهی چنگ زدند در حالی كه بین آن ها و خداوند حجابی نبود.

سپس فرمودند : پروردگارا ما را به خانه پر گناه و به سوی كسانی كه عصیان و گناه می كنند می فرستی ؛ در حالی كه ما پاك و مطهر هستیم.

سپس خدای متعال فرمود :" به عزت و جلال خودم سوگند ، هیچ كس شما را بعد از نماز نخواند مگر این كه او را در مرتبه بالای قدس جای دهم كه از نعمت های آن استفاده كنند و در هر روز 70 بار به او با نظر رحكت خود بنگرم و در هر روز 70 حاجت او را برآورم هرچند كه بسیار گناه كرده باشد كه كمترین آن دعاها و حاجت ها و آمرزش گناهان باشد. او را از هر دشمنی پناه می دهم و برای پیروزی بر هر دشمنی یاریش می دهم و مانعی به جز مرگ برای بهشت رفتن او نباشد.( یعنی بعد از مرگ بلافاصله به بهشت می رود)

====================

آیت الكرسی برای حفظ چشم

بعد از هر نماز دستان را روی چشم بگذارید و بعد از خواندن آیت الكرسی بگویید:"اللهم احفظ حدقتی بحق حدقتی علی بن ابیطالب(ع)"

==========

امان نامه الهی

امام كاظم (ع) فرمود: از بعضی پدران بزرگوارم شنیدم كه كسی داشت سوره حمد را می خواند پس حضرت فرمود: هم شكر خدا را به جای آورد و هم به پاداش رسید. بعد حضرت شنید كه سوره توحید می خواند فرمود: ایمان آورد و ایمنی به دست آورد و سپس شنید كه سوره قدر می خواند فرمود: راست گفت و آمرزیده شد و بعد شنید كه آیت الكرسی می خواند فرمود: خداوند خالق امان نامه برایش فرو فرستاد.

================

قرآن برتر است یا تورات؟

روایت شده كه از پیامبر (ص) پرسیدند: قرآن برتر است یا تورات؟ فرمودند: در قرآن آیه ای است كه از تمام كتابهایی كه خداوند بر پیامبرانش نازل فرموده بهتر و برتر و والاتر است و آن آیه الكرسی است.

پیامبر فرمودند با فضیلت ترین آیه ای كه بر من نازل شد آیه الكرسی است.

پیامبر فرمودند آیه الكرسی وسوره توحید عظیم تر از همه چیزهایی است كه دون و پست تر از خداست.

پیامبر (ص) فرمودند: دانش بر تو گوارا باد. سوگند به كسی كه جان محمد در دست اوست این آیه دارای دو زبان و دو لب است كه در عرش الهی تسبیح و تقدیس خدا می گوید.

رسول خدا (ص) فرمود: در شب معراج دو لوح را دیدم ، كه در یك لوح سوره حمد و در لوح دیگر كل قرآن قرار داشت كه سه نور از آن می درخشید . پس گفتم ای جبرئیل این نوره چیست؟ جبرئیل در جواب گفت : آن سه نور یكی سوره توحید و یكی سوره یاسین و دیگری آیه الكرسی می باشد.

پیامبر (ص) فرمودند: در معراج در آسمان هفتم دیدم كه ملائكه حجب سوره نور را می خوانند ، خزان كرسی آیه الكرسی و حمله عرش سوره مومن را می خوانند.

امام صادق (ع) فرمود: همانا من از آیه الكرسی برای بالا رفتن درجات استفاده می كنم.

امام صادق (ع) فرمودند: هرگاه سوره حمد و توحید و قدر را با آیه الكرسی بخوانید و بعد از آن برخیزید و و رو به قبله حاجات خود را از خدا بخواهید كه حاجاتتان بر آورده خواهد شد زیرا اسم اعظم هستند.

امام علی (ع) فرمودند اگر شما از آثار معنوی آیه الكرسی آگاه بودید در هیچ حال خواندن آن را ترك نمی كردید.

امام محمد باقر (ع) فرمودند: هر كس یك بار آیه الكرسی را بخواند خداوند هزار ناراحتی از ناراحتی های دنیا و هزار سختی آخرت رااز او دور می كند كه كمترین ناراحتی دنیا فقر و كمترین سختی آخرت فشار قبر است.

رسول خدا در خواب به دختر خویش فرمودند: ترازوی اعمال خویش را با آیه الكرسی سنگین گردان. زیرا هركس آن را قرائت نماید آسمان وزمین با فرشتگانش به جنبش و حركت در آیند و خداوند را با صدای بلند به پاكی یاد كنند و او را بزرگ بدارند و تسبیح گویند. پس از آن تمامی فرشتگان از خداوند می خواهند كه گناه خواننده آیه الكرسی را ببخشد و از خطا و لغزشش در گذرد.

رسول خدا (ص) فرمودند: هركس آیه الكرسی را یك بار بخواند اسم او از دیوان اشقیا و انسان های بد محو می شود.

امام رضا (ع) به نقل از پیامبر فرمودند: هر كس 100 مرتبه آیه الكرسی را بخواند چنان باشد كه همه عمر خود را عبادت كرده باشد.

=======

بعد از نماز

پیامبر فرمودند: هر كس آیه الكرسی را بعد از نماز بخواند هفت آسمان شكافته گردد و به هم نیاید تا خداوند متعال به سوی خواننده آیت الكرسی نظر رحمت افكند و فرشته ای را بر انگیزد كه از آن زمان تا فردای آن كارهای خوبش را بنویسد و كارهای بدش را محو كند.

رسول اكرم (ص) فرمود: یا علی بر تو باد به خواندن آیه الكرسی بعد از هر نماز واجب. زیرا به غیر از پیغمبر و صدیق و شهید كسی به خواندن آن بعد از هر نماز محافظت نمی كند و هر كس بعد از هر نماز آیه الكرسی را بخواند به جز خداوند متعال كسی او را قبض روح نمی كند و مانند كسی باشد كه همراه پیامبران خدا جهاد كرده تا شهید شده است و فرمود: بعد از مرگ بلا فاصله داخل بهشت می شود و به جز انسان صدیق و عابد كسی بر خواندن آیه الكرسی مواظبت نمی كند.

در روایتی از امام باقر آمده است:" هر كس آیه الكرسی را بعد از هر نماز بخواند از فقر و بیچارگیدر امان شود و رزق او وسعت یابد و خداوند به او از فضل خودش مال زیادی بخشد."

رسول اكرم فرمودندك هر كس آیه الكرسی را بعد از هر نماز واجب بخواند نمازش قبول درگاه حق می گردد و در امان خدا باشد و خداوند او را از بلاها و گناهان نگه دارد.

جهت نور چشم بعد از هر نماز دست بر چشم بگذارد و آیه الكرسی بخواند و بگوید :" اعیذ نور بصری بنور الله الذی لا یطفی"

خداوند به موسی بن عمران وحی فرمود: كسی كه بعد از نماز واجبش آیه الكرسی بخواند خداوند متعال به او قلب شاكرین – اجر انبیا و عمل صدیقین را عطا فرماید و چیزی جز مرگ از داخل شدن او به بهشت جلوگیری نمی نماید. مداومت نمی نماید به آن مگر پیامبر یا صدیق یا كسی كه از او راضی شده ام و یا شخصی كه شهادت را روزی او می نمایم.

=============

زیادی علم وحافظه

پیامبر (ص) روایت كرده است كه فرمودند : 5 چیز حافظه را قوی می گرداند: خوردن شیرینی – گوشت نزدیك گردن – عدس – نان سرد و خواندن آیت الكرسی

عالمی گوید : هر كه علم می خواهد بر پنج چیز مواظبت می كند:

1- پرهیزكاری در آشكارا و پنهان 2-   خواندن آیت الكرسی        3- همیشه با وضو بودن  4- نماز شب خواندن حتی اگر دو ركعت باشد.  5- غذا خوردن به منظور نیرو گرفتن نه شكم پر كردن.

===

سفر

امام صادق (ع) فرمود: سفر را با دادن صدقه و یا با خواندن آیت الكرسی آغاز كنید. كسی كه در سفر هر شب آیه الكرسی را بخواند هم خودش در سلامت باشد  و هم چیزهایی كه همراه اوست.

====

حاجت

اگر برای كسی كار مهمی پیش آمده باشد و بخواهد كه زود انجام شود و به صحرایی رود كه در آنجا كسی نباشد و خطی دور خود بكشد و رو به قبله با تواضع بنشیند و 70 بار آیه الكرسی را بخواند . بدون شك در آن روز حاجات او بر آورده شود . این كار تجربه شده است و شكی در آن نیست.

رسول اكرم (ص) فرمودند: هرگاه برای حاجتت از خانه ی خود بیرون آمدی آیه الكرسی را بخوان كه حاجتت به خواست خدا برآورده گردد.

امام علی (ع) فرمودند: هرگاه یكی از شما اراده حاجتی كند پس صبح روز پنج شنبه در طلب آن بیرون رود و در وقت بیرون رفتن آخر سوره آْ عمران ( آیه 190تا آخر) و آیه الكرسی و سوره قدر و حمد را بخواند ، زیرا كه در خواندن این ها حوائج دنیا و آخرت برآورده می شود.

در روایت آمده است هر كس آیت الكرسی را در وقت غروب بخواند حاجتش برآورده گردد

چرا به فاطمه الزهرا (س) کوثر می گویند؟


فاطمه کوثر است. فراوانی و ماندگاری دودمان پیامبر اکرم (ص) فقط از طریق وجود با برکت فاطمه زهرا (س) در جهان تحقق یافته و خداوند نسلی بی نظیر و ماندگار به پیامبر اکرم (ص) عطاء فرمود. این وجه مطابق با شان نزول هم هست و دشمنان اسلام با مرگ فرزندان پسری پیامبر اکرم(ص)، او را ابتر نامیدند، اما خداوند در آن زمان به پیامبرش تسلی داد که کوثر نصیب او خواهد نمود و این وجه دو جهت دارد: یازده امام معصوم از فاطمه زهرا(س) و هزاران هزار نفر از فرزندان و دودمان پیامبر اکرم(ص)؛فاطمه کوثر است به خاطر آنکه همه باید دستورات و معارف و احکام دین را بوسیله او و فرزندان او بگیرند.

همه روایاتی که از ابواب مختلف اسلام از ائمه معصومین به ما رسیده -به عنوان مثال در کتاب شریف وسائل الشیعه قریب به سی و پنج هزار روایت -از طریق فرزندان حضرت صدیقه کبری(س) بوده است.

فاطمه زهرا (س)خیر کثیر است، امام صادق (ع) می فرمایند: « لو بقیت الارض بغیر امام لساخت» اگر زمین بدون حجت خدا باشد زمین اهلش را فرو می برد و در زیارت جامعه هم در خطاب به ائمه معصومین عرضه می داریم:«بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض» بواسطه شما آسمان ها نگه داری می شود و بر زمین نمی افتد اگر هم و غم و مشکلی از انسان رفع می شود بواسطه فرزندان فاطمه(س) است.
فاطمه کوثر است زیرا از فاطمه مصحفی باقیمانده است که ارث ولایت است و ائمه برای مسایل گوناگون به آن مراجعه می کنند و علم گذشته و حال و آینده در آن وجود دارد.
نبی مکرم اسلام (ص) فرمود: اگر همه نیکی ها و خوبی ها و ارزش های عالم به صورت یک شخص در آید، آن شخص فاطمه(س) است، بلکه برتر و بزرگتر است.« ولو کان الحسن شخصا لکان فاطمه بل هی اعظم»

روایت شده:«لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما»بر اساس این روایت ، خلقت پیامبر(ص) و ائمه با آن همه کرات و سیارت و کهکشانها و مواهب خدادی، از برکت وجودی فاطمه(س) است.

از فاطمه زهرا (س) آثار زیادی از جهت نظری و شیوه های عملی برای بشریت باقی مانده است، ازقبیل انفاق و ایثار:«یطمعون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا» عبادت و بندگی، اخلاص، زهد و ساده زیستی، صبر و بردباری عصمت و عفت، حجاب، همسرداری، تربیت فرزندان، شیوه دفاع از امامت و ولایت و سخنان فاطمه(س) باقی است.

فاطمه کوثر است زیرا خیرات و برکات او در فردای قیامت هم نصیب محب فاطمه (س)می شود. محبت به فاطمه(س) در فردای قیامت مایه نجات انسان است.پیامبر خدا(ص) فرمود: ای سلمان هر کس دخترم فاطمه(س) را دوست داشته باشد در بهشت و هر کس با او دشمنی کند در جهنم است.

ای سلمان محبت فاطمه(س) در صد مکان نفع می رساند از جمله هنگام مرگ، قبر، میزان، محشر، صراط و موقع حسابرسی

چرا اعتکاف ؟


تو همیشه با منی، امّا چشم من گرفتار رنگ‌وارنگ دنیا و دلم در بند نیاز و خواهش نفس است.

درونم دلتنگ است از دوری تو. دلم سخت بهانه تو را می‌گیرد.

چند روزی می‌خواهم تنها با تو باشم، تنها تو را حس کنم و تنها تو را بیابم؛

تو را که سرچشمه وجود منی، روزی‌ده من، حافظ من، یار و یاور من، برطرف کننده نیازهایم و برآورنده حاجاتم، تویی که همه امید منی.

کدام اندوه، کدام سختی و کدام گره کور دلم را خواهد آزرد وقتی من در این چند روزه اعتکاف تو را بیابم و دریابم که تو خدای بزرگ و مهربان من همیشه با منی؟


از آن روز که نهال کوچک و ناتوان وجودم را در عالم خاک کاشتی و به مهربانی آبیاری کردی، تا امروز که اندکی پاگرفته‌ام و جوانه‌ای زده‌ام، همیشه و هر لحظه تنها تکیه گاهم به تو بوده است.


چه بسیار لحظه‌ها که این تکیه‌گاه محکم را از یاد برده‌ام و دلم از سختی‌های خاک لرزیده و فرو ریخته است، اما امروز آمده‌ام تا این تکیه‌گاه محکم و استوار را بیشتر باور کنم و با نزدیک‌تر شدن به تو، وجود ضعیف خود را به محور پایدار و استوارِ وجود تو بیش از پیش تکیه دهم، بدان امید که هرگز فرو نیفتم. پس ‌ای عزیز! لحظه‌ای مرا به خود وامگذار.



می‌خواهم امروز حصاری بسازم، بین خودم و هر چه غیر توست.


بین خودم و همه بادها، توفان‌ها و آفت‌ها. می‌خواهم که در حصار کوچکم، تو باشی و من، من باشم و تو، تو بتابی و من رشد کنم. من تو را بخوانم و تو نگاهم کنی، تا فردا که گاهِ ثمردادن فرا می‌رسد، میوه وجودم بوی خوب تو بدهد.



دلِ جوان ِ مرا بنگر. هنوز آن‌قدر زمان بر من نگذشته که دلم رنگ و بوی دنیا بگیرد.

هنوز دلم آبی است و چشمم بوی آسمان می‌دهد. آه که غبار دنیا چه زود و چه سخت دل‌ها را کدر می‌کند.


ای مهربان پاک من! سه روز مرا به سوی خود بخوان و در خانه‌ات مهمان کن، تا آبشار رحمتت، همان اندک گرد وغبار دنیایی را هم که بر دلِ جوانِ من نشسته است، پاک کند و از بین ببرد. نمی‌خواهم با گذر جوانی، رنگ آبی دلم خاکستری شود.


جوانی سرشار از شور و نشاطم. شور و شوق سفر به سوی تو زنده‌ترم می‌دارد. سفری سخت و دشوار، عبور کردن از خود، از نیاز خود، از خواسته‌های خود، تا خدا، تا هستی محض، تا معبودی بی‌همتا.


‌ای معبود مهربان من! مرا دریاب و رهایم مکن.


گفتی مهمان را عزیز بدارید که مهمان، حبیب خداست. امروز من به مهمانی تو آمده‌ام.

‌ای مهربان! بر تهی‌دستی‌ام راضی مشو که به هزاران امید به مهمانی تو آمده‌ام.

ازدواج فرزندان آدم چگونه بوده است؟

پاسخ
در این باره در میان دانشمندان اسلامی دو نظر وجود دارد و هر کدام برای خود دلایلی از قرآن و روایات ذکر کرده اند. اینک ما هر دو نظر را بطور اجمال در این صفحات نقل می کنیم:



1- در آن زمان هنوز قانون تحریم ازدواج خواهر و برادر از طرف خداوند قرار داده نشده بود و چون راهی برای بقای نسل بشر غیر از این راه نبود، از این جهت ازدواج آنان با یکدیگر صورت گرفته است; ناگفته پیداست که دستگاه قانونگذاری از آن خداست «اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لِلَّهِ; حکم تنها از آن خداست.»(1)



چه اشکال دارد که بطور موقّت برای گروهی از راه ضرورت این گونه ازدواج در آن زمان بلامانع و مباح باشد و برای دیگران عموماً تحریم ابدی شود؟



طرفداران این نظریّه از ظواهر قرآن با این آیه برای خود دلیل می آورند: «وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیراً وَ نِسااًو از آن دو، مردان و زنان فراوانی (در روی زمین) منتشر ساخت».(2)



ظاهر این آیه می گوید که نسل بشر فقط به وسیله این دو تن به وجود آمده است و اگر غیر از این دو در بقای نسل او دخالت داشتند باید بفرماید «وبث منهما و من غیر هما» یعنی به وسیله این دو و غیر آنان... .



علاوه بر این، در روایتی که مرحوم طبرسی آن را در احتجاج از امام سجّاد(علیه السلام) نقل می کند این مطلب تأیید شده است.



2- نظر دیگر این است: چون ازدواج فرزندان آدم با یکدیگر ممکن نبوده - زیرا ازدواج با محارم یک عمل قبیح و زشت است - فرزندان آدم با دخترانی از نژاد نسل دیگر که در روی زمین بودند ازدواج کردند، بعداً که فرزندان آنها با هم پسر عمو شدند زناشویی میان خود آنان صورت پذیرفت و این نظر را نیز بعضی از روایات تأیید می کند، زیرا نسل آدم، نخستین انسان روی زمین نبوده، بلکه پیش از او نیز انسانهایی در زمین زندگی می کرده اند.



حاصل این که: ممکن است گفته شود که پسران آدم با بقایای انسانهای پیشین که قبل از خلقت آدم و حوّا در روی زمین زندگی می کردند، ازدواج کرده اند و از گفتگوی خدا با فرشتگان درباره آفرینش آدم در روی زمین استفاده می شود که قبل از آدم و حوّا انسانهایی در روی زمین زندگی می کردند و این حقیقت از روایات نیز استفاده می شود.


نقش دين در عصر تكنولوژي

راستي در عصر نانو، در عصردهكده جهاني، در عصر ارتباطات واطلاعات، آيا نيازي به دين وجود دارد؟ در عصركنوني ودر ميان نيازهاي متنوع انساني، دين چه جايگاهي مي تواند داشته باشد؟ دين چه نقشي را در زندگي انسان امروزي، مي تواند بازي كند؟ اگر دين را از صحنه زندگي خود حذف كنيم، مگر چه اتفاقي خواهد افتاد؟

اينها برخي سؤالاتي هستند كه شايد ذهن بسيار ي از ما را به خود مشغول كرده باشد، و شايد تاكنون جواب قانع كننده اي هم براي آن پيدا نكرده باشيم.

در باره پيدايش اديان نظريات گوناگوني مطرح شده است، از مهمترين نظريات شايع در باره پيدايش اديان نظريه اوگست كنت Auguste Comte (????م-????م) جامعه شناس مشهور فرانسوي، وبنيانگذار مكتب وضعي(positivism) يا اثباتي است، او در اين زمينه در كتاب ((دروس فلسفه اثباتي)) مي گويد: ((من با بررسي توسعه كامل هوش بشري و زمينه هاي گوناگون فعاليت آن از نخستين جهش هايش تا امروز، خيال مي كنم قانوني بنيادي را كشف كرده باشم كه توسعه هوش بشري با ضرورتي تغييرناپذير تابع آن است... اين قانون مبتني است بر اين كه هر يك از تلقي هاي اصلي ما و هر شاخه از شناسايي هاي ما پشت سر هم از سه مرحله تاريخي متفاوت عبور مي كند: 1- مرحله لاهوتي يا موهوم 2- مرحله مابعدطبيعي يا انتزاعي 3- مرحله علمي يا اثباتي.))] دروس فلسفه اثباتي ص143[

به بيان ساده تر نظريه كنت مي گويد كه انسان از لحاظ هوشي وعقلي سه مرحله را پشت سر گذاشته تا به امروز رسيده است:

1- مرحله لاهوتي يا ديني(مرحله كودكي): در اين مرحله انسان پديده هاي طبيعي را با عوامل ماوراء طبيعي ووهمي تفسير مي كرد.

2- مرحله متافيزيك يا فلسفي(مرحله نوجواني): در اين مرحله انسان پديده هاي طبيعي را با ديدگاهي فلسفي تفسير مي كرد.

3- مرحله اثباتي يا علمي(مرحله بلوغ): در اين مرحله انسان پديده هاي طبيعي را بروش علمي تفسير مي كرد.

من بنا ندارم در اين مختصر اين نظريه را نقدو بررسي كنم، تنها به برخي نارسائيهاي اين نظريه اشاره گذرا مي كنم، نخست اينكه قانون مراحل سه گانه با سير وقايع تاريخي هماهنگي ندارد، زيرا عملاً بشريت از مرحله ي ديني به مرحله فلسفي وسپس به مرحله علمي منتقل نشده است، حتي اگر تاريخ اروپا كه كُنْت آنرا ملاك خود قرار داده، مد نظر قرار دهيم، مي بينيم كه بعد از مرحله فلسفي در يونان، هزار سال شاهد قرون وسطي بوده ايم كه مرحله اي ديني بوده است.

وانگهي اين ادعا كه مرحله وضعي يا علمي پس از دومرحله پيشين ظهور كرده، ثابت ومسلم نيست، زيرا كه تفكر به مفهوم علمي اش با تولد علوم تجربي در قرن 17 يا قبل از آن زاده نشد، بلكه تحقيقات جديد نشان مي دهد، كه اساس تفكر علمي، حتي در نزد انسانهاي نخستين هم وجود داشته است(مثلا در افروختن آتش).واين نشان مي دهد كه مراحل سه گانه كنت، بطور متوالي در تاريخ بشر اتفاق نيفتاده اند، بلكه در بسياري موارد بموازات هم به پيش رفته اند.

جالب اينجاست كه تحولات تاريخي نيز نظريه كنت را تأييد نكرد، زيرا نياز به دين حتي در مرحله علمي از بين نرفت، حتي گهگاهي شدت هم گرفت. عجيب اينجاست كه خود كنت در اواخر حياتش مجبور شد بدنبال دين بگردد، ولذا مكتب خود را با لباس دين پوشاند، وآنرا ''دين انساني'' ناميد، كه اين خود نشان دهنده اين است، كه دين جزء لاينفك زندگي انسان است، ونه صرفاً مرحله ي غير قابل بازگشت از زندگي بشر.

پلوتارك يكي از مورخين مشهور يونان باستان در قرن دوم ميلادي مقوله مشهوري دارد بدين مضمون كه:'' در طول تاريخ شهرهايي يافت شده اند كه فاقد قلعه بوده اند، شهرهايي كه فاقد كاخ بوده اند، شهرهايي كه فاقد مدرسه بوده اند، ولي هر گز شهري يافت نشده كه فاقد معبد باشد''، ويا موريس بلوندل مي گويد:'' انسان بي دين بمعناي كلمه وجود ندارد''.

اين گفته ها اشاره به اين دارد كه دين در انسان امري فطري وجزء لاينفكي از وجود اوست، لذا حتي كساني كه ادعاي بي ديني مي كنند، در واقع بي دين نيستند، چرا كه بي ديني هم خود نوعي دين است، با اين تفاوت كه خداي آفريننده در نزد بي دينان طبيعت مرئي، ودر نزد بادينان خداوند نامرئي است.

فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق، و بازگشت بي سابقه ملتهاي اين جمهوريها به دين،(بويژه ملتهاي مسلمان)، تجربه عمليي بود، كه نادرستي مقوله معروف:''دين افيون ملتهاست'' را به اثبات رساند، ملتهايي كه نزديك به هشت دهه با مشت آهنين وديوار آهنين از دين جدا شده بودند.

بر خلاف نظريه ي بسياري از جامعه شناسان كه انگيزه تدين در انسان را ترس از طبيعت ميدانند، و يا كساني همچون ''اوگست كونت ''كه مدعي بودند كه تدين در انسان، تنها مرحله ي نخستين از سه مرحله زندگي انسان است، واقعيت اين است كه دينداري - بدون توجه به زمان ومكان زندگي بشر- يك نياز عقلي وفكري، روحي ورواني، و بالاخره نياز اخلاقي واجتماعي انسان محسوب مي شود.

1- دين بعنوان يك نياز فكري وعقلي:

يكي از ويژگيهاي عقل انسان در طول تاريخ طولاني بشر، حس كنجكاوي وميل شديد او به كشف مجهولات بي شمار پيرامونش بوده است، با گذشت زمان ورشد عقل بشر، انسان توانست بسياري از مجهولات را كشف كند، و از آنها نه تنها براي اشباع نيازهاي عقلي خود بلكه در راستاي برآورده ساختن نيازهاي مادي خود بهره بگيرد، اما بشر با همه پيشرفتهايي كه تاكنون بدست آورده، تنها توانسته به ''چگونگي'' مجهولات پاسخ گويد، مثلاً اينكه: انسان چگونه و طي چه مراحلي بدنيا ميآيد؟ چگونه بيمار مي شود؟ چگونه ممكن است بهبود بيابد؟ چگونه مي ميرد؟ ويا: اين جهان چگونه حركت مي كند؟ چه قوانيني بر آن حاكم است؟ ومجهولاتي از اين قبييل.

تازه دانش انسان نسبت به چگونگي پديده هاي اين جهان هم، مطلق وكامل نيست، چرا كه هنوز دايره مجهولات او بسيار بزرگتر از دايره معلومات اوست، به عبارتي اينطور نيست كه هر چه به علم انسان افزوده شود، به همان نسبت از مجهولاتش كاهش يابد، جالب آنجاست كه بين اين دو، رابطه مستقيم وجود دارد، يعني هر چه دايره معلومات انسان بزرگتر مي شود به همان نسبت به دايره مجهولاتش افزوده مي گردد.

با اين وجود? دانش بشري قادر است تنها چگونگي پديده هاي طبيعي را براي ما تفسير نمايد، به عبارتي ديگر دانش بشري به جزئيات وكيفيت پديده هاي طبيعي پاسخ مي دهد، اما به عليت وغائيت آن كاري ندارد، براي مثال علم تجربي به ما مي گويد كه انسان چگونه و طي چه مراحلي بدنيا مي آيد، چگونه بيمار مي شود، چگونه ممكن است سلامتي خود را حفظ كند، اما پرسشهاي بنيادين زندگي ما را بي جواب مي گذارد مانند اينكه: من چرا واز كجا آمده ام؟ رسالت من در اين جهان چيست؟ اين جهان پهناور پيرامون من براي چيست؟ آيا من خود بخود بوجود آمده ام يا كسي مرا آفريده است؟ اگر كسي مرا آفريده، او كيست؟ رابطه من با او چگونه است؟ بعد از اين زندگي چه اتفاقي مي افتد؟ بعد از مرگ به كجا خواهم رفت؟ آيا جهان ديگري وجود دارد؟ آيا سرنوشت نيكوكاران وتبهكاران يكسان خواهد بود؟

اينها سؤالاتي است كه علم براي آن جوابي قانع كننده ندارد، چرا كه پاسخ دادن به اين پرسشها ازمحدوده علم خارج است.

جان كلام اينكه مأموريت علم پاسخ دادن به''چگونه ها'' است، نه پاسخ دادن به ''چرا ها''

پس انسان جواب ''چراها''ي خود را از كجا دريافت مي كند؟

اينجاست كه نقش دين مطرح مي شود، و نياز به دين احساس مي گردد، آري دين به چراهاي سرنوشت ما پاسخ مي گويد.

دين به پرسشهاي اساسي انسان كه مولوي عليه الرحمة در بيت مشهورش مطرح مي كند، پاسخ مي دهد:

از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ******** به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم

دين به ما مي گويد كه ما بواسطه خالقي به اين دنيا آمده ايم و براي بندگي او در اين جهان زندگي مي كنيم، و نهايتاً هم بسوي او باز خواهيم گشت.

دين زندگي انسان را هدفمند مي كند، و به آن جهت مي دهد، لذا ديندار حاضر است براي اين هدف حتي جان خود را هم بدهد، وپروايي هم نداشته باشد.

براي كسي كه به دين وخدا و جهان بازپسين ايمان ندارد، اين دنيا فقط براي اين است كه بخورد، بياشامد و لذت ببرد، - وشايد هم نبرد- و سرانجام بميرد، اما بعد از مرگ چه؟ هيچ!!!

انساني به دنيا مي آيد، بزرگ مي شود، تلاش مي كند، به بالاترين مدارج علمي واجتماعي نائل مي آيد، اما ناگهان در يك لحظه مشخص وحساب نشده(البته براي او) مي افتد ومي ميرد، وديگر هيچ!!! راستي دنيا با چنين نگاهي چقدر پوچ و بيهوده است؟ براي چنين كسي دنيا تبديل به جنگلي مي شود كه همه براي بهره مند شدن از حداكثر لذت، درنده وار به جان هم افتاده اند، تا هر كسي بتواند سهم بيشتري را از لذت كسب نمايد.

شايد همين مسئله، ظهور برخي مكتبهاي فكري همچون نيهيليسمNihilism (پوچ گرايي) و اگزيستانسياليزمExistentialism (هستي گرايي)و... را در غرب براي ما توجيه مي كند.



2- دين بعنوان يك نياز روحي ورواني:

دين نه تنها براي انسان يك نياز عقلي و فكري است بلكه از لحاظ روحي و رواني نيز انسان به دين نياز دارد، چرا كه انسان موجوديست مركب از جسم وروح، و همانطور كه جسم انسان براي رشد وادامه حيات نياز به غذا دارد، روح او نيز نيازمند غذاست.

ولي غذاي روح چيست؟ با عنايت به اين واقعيت كه روح انسان مانند جسم او به غذا نياز دارد، آراء صاحبنظران در اين باره متفاوت است.

برخي مثلا موسيقي را غذاي روح مي دانند، برخي هم علم ودانش را، و برخي هم نظرات ديگري دارند، ولي قبل از اينكه به اين سؤال جواب دهم اجازه دهيد جمله اي را از ديل كارنِگِي روانشناس معروف نقل كنم، ايشان مي گويند:''روانشناسان دريافته اند كه ايمان قوي وپايبندي به دين ضامن چيره شدن بر نگرانيها واضطراب، و باعث درمان بيماريها مي شود.''

بله! درست است، ايمان ودينداري غذاي روح است، واگر انسان از اين دو غذا محروم گردد، با مشكلات جدي روحي ورواني دست و پنجه نرم خواهد كرد، وشايد حتي به حد خودكشي هم برسد. حال اجازه دهيد براي اثبات اين مطلب چند مثال بزنيم:

مي دانيم ژاپن در آسيا، سوئد در اروپا وايالات متحده در قاره امريكا، از مرفه ترين كشورهاي دنيا محسوب مي شوند، ولي آمار مي گويد:''بالاترين ميزان خودكشي در دنيا مربوط به كشورهاي ژاپن، آمريكا و كشورهاي اسكانديناوي است و پايين ترين نيز متعلق به اسپانيا و ايرلند''.(منبع: بي بي سي).

اگر اين اتفاقات مثلا در ايران بيفتد،(كه مي افتد) شايد تحليلگران اجتماعي بگويند كه علتش فقر، بيكاري، نداشتن تفريح براي جوانان ويا افسردگيست، ولي كشوري مثل سوئد كه از لحاظ زيبايي طبيعي به قطعه اي از بهشت مي ماند، واز لحاظ رفاه مادي به ''بهشت تأمين اجتماعي'' معروف است، جرا بايد بالاترين آمار خودكشي را در دنيا يا اروپا داشته باشد؟ ژاپن وآمريكا چطور؟

چرا بيشتر مواد مخدري كه در افغانستان، كلمبيا و... توليد مي شود، به كشورهاي اروپايي وامريكا سرازير مي گردد، چرا اروپا وامريكا بيشترين آمار مصرف أنواع داروهاي آرامبخش، نشئه كننده ومواد مخدر را به خود اختصاص داده اند؟ چرا آمار افسردگي(Depression) در اين كشورها روز به روز در حال افزايش است؟ و بالاخره اينكه چرا اين كشورها بالاترين آمار خودكشي را دارند؟

جواب همه اين سؤالات اين است كه اين افراد از لحاظ مادي كاملا سير و اشباع شده اند، ولي از لحاظ روحي از قحطي زدگان افريقا هم گرسنه ترند، علتش هم اين است كه آنها براي اشباع نيازهاي روحي خود به دنبال سراب رفته اند.

بسياري از ما تحت تأثير بمباران تبليغاتي، فكر مي كنيم كه اگر همه نيازهاي مادي مان برآورده شود در آنصورت به خوشبختي واقعي دست يافته ايم، ولي وقتي به اين مرحله مي رسيم، تازه متوجه مي شويم كه نيازهاي مادي، تنها جزيي از همه نيازهاي ماست، و ما در كنار آسايش جسم به آرامش روان هم نياز داريم. اينجاست كه انسانها دو دسته مي شوند:

1- عده اي براي دست يافتن به آرامش روان، همه ي لذتهاي مادي را تجربه مي كنند، ولي وقتي همه اين لذتها وكامجوييها، آنها را اشباع نكرد، به مواد آرامبخشي همچون سيگار، ترياك، هروئين، حشيش، قرصهاي آرامبخش، مواد شادي آور، مشروبات الكلي، وغيره پناه مي برند، واگر همه اينها آنها را إشباع نكرد به سيم آخر مي زنند و خودكشي مي كنند، تا به گمان خود از اين جهنمي كه در آن گرفتار شده اند خلاصي يابند.

علت اين امر آنجاست كه اين افراد از آنجا كه به دين و خدا اعتقادي ندارند،( شايد هم اعتقاد دارند، ولي پايبندي ندارند) و به انسان وجهان با ديدي ماديگرايانه نگاه مي كنند، لذا آرامش روح وخوشبختي روان را تنها در لذتهاي مادي و مواد آرامبخش جستجو مي كنند، ولي ازآنجا كه هيچيك از اينها نمي تواند غذاي روح باشد، بجاي كعبه، راه تركستان را در پيش مي گيرند، و نهايتا هم به مراد خود نمي رسند.

روح تشنه وگرسنه را نمي توان با ماده سير كرد، چرا كه غذاي روح از جنس ماده نيست، بلكه از جنس روح است، وآن ايمان به خدا و اتصال به جنابش از كانال ديني است كه آنرا براي همه بشريت فرستاده است.

2- عده اي هم براي دست يافتن به آرامش روح وروان، به خالق روح وروان روي مي آورند، و با او ارتباط برقرار مي كنند، وبجاي مدد جستن از مواد مخدر و مشروبات الكلي ، به او روي مي آورند، ونهايتاً به مطلوب خود هم مي رسند.

درسخن برخي از اين افراد كه به خوشبختي واقعي نائل شده اند، تأمل كنيد:

ابراهيم بن أدهم مي گويد:« لو علم الملوك وأبناء الملوك ما نحن فيه من النعيم لجالدونا بالسيوف أيام الحياة على ما نحن فيه من لذيذ العيش» يعني:اگر پادشاهان و شاهزادگان مي دانستند كه ما در چه ناز ونعمتي هستيم، تمام عمر بخاطر اين خوشگذراني ما، با شمشير ما را مي زدند. ( الجواب الكافي لمن سأل عن الدواء الشافي، إمام أبو بكر الزرعي ص84)

ديگري مي گويد: «مساكين أهل الدنيا خرجوا منها وما ذاقوا أطيب ما فيها، قيل: و ما أطيب ما فيها؟ قال: محبة الله تعالى ومعرفته وذكره»يعني: بيچاره اهل دنيا!!! از دنيا بيرون رفتند و لذتبخش ترين چيز دنيا را نچشيدند! گفته شد: لذتبخش ترين چيز دنيا چيست؟ گفت: محبت خدا و شناخت وياد او.(همان منبع)

ديگري مي گويد: « انه لتمر بالقلب أوقات يرقص فيها طربا»يعني: اوقاتي بر قلب مي گذرد كه از شادماني مي رقصد. .(همان منبع)

ديگري مي گويد: «انه لتمر بي أوقات أقول: إن كان أهل الجنة في مثل هذا، إنهم لفي عيش طيب » يعني: اوقاتي برمن مي گذرد،كه با خود مي گويم، اگر اهل بهشت اين حالت را داشته باشند، واقعاً زندگي خوشي دارند.(همان منبع).

آيا تاكنون ديده ايد كه انسان باايماني اينچنين، به افسردگي، اضطراب ومواد مخدر مبتلا شود، ويا دست به خود كشي بزند؟

البته در ك اين حالتها براي بسياري آسان نيست، چرا كه اين حالتها را بايد حس كرد، تا بتوان آنرا درك نمود، درك اين حالتها براي كسي كه لذت ايمانداري را نچشيده، مانند اين است كه براي كودكي پنجساله از لذت زندگي زناشويي سخن گفت، يا در قبرستاني براي مردگان اندر فوايد زندگاني سخنراني كرد.

روح انسان منهاي خدا ودين، بسان كودكيست كه او را از مادر جدا كرده باشند، اگر به يك كودك جدا از مادر، همه دنيا را بدهند، دست از گريه بر نمي دارد، زيرا كه هيچ چيزي بجز مادر، روح تشنه اور ا سير نمي كند.

انسان امروز همانند آن كودكِ از مادر جدا شده است، تنها فرقش با آن كودك اين است كه كودك مي داند بدنبال كيست، اما انسان امروز هنوز نمي داند گمشده اش كيست، يا شايد هم نمي خواهد بداند.

3- دين بعنوان يك نياز أخلاقي واجتماعي:

علاوه بر آنچه گذشت دين يك نياز اخلاقي و اجتماعي نيز است، بدين معنا كه براي داشتن يك اجتماع سالم وايمن، نقش دين حياتي وسرنوشت ساز است.

لابد مي پرسيد: چگونه؟ واقعيت اين است كه دين فضائل اخلاقي را در انسان نهادينه مي سازد، ووجدان انسان را با ايمان به خدا و روز بازپسين پيوند مي زند، لابد شنيده ايد كه مي گويند: وجدان يگانه دادگاهيست كه به قاضي نياز ندارد، ولي همين وجدان اگر با ايمان به خدا واعتقاد به روز بازپسين همراه نشود، براحتي ميتوان آنرا به بازي گرفت، واز محاكمه آن خلاصي يافت، سيل انسانهايي كه وجدان خود را به بازي مي گيرند، وبقول معروف''بي وجدان'' مي شوند، مي تواند شاهدي بر اين مدعا باشد.

به عبارت ديگر، دين پليسي را در درون انسان گماشته مي كند، كه در آشكار و پنهان رفتار او را كنترل مي نمايد، واو را از هركار ناشايست باز مي دارد، اين پليس همان ايمان به خدا و روز رستاخيز است، به همان نسبتي كه اين پليس در انسان ضعيف تر مي شود، به همان نسبت، سلامت و امنيت فردي واجتماعي به خطر مي افتد.

در جوامع امروزي و بخصوص جوامع سكولار اين معضل براحتي قابل مشاهده است، در اين جوامع از آنجا كه دين به حاشيه رانده شده، انگيزه ايماني در ميان افراد جامعه بسيار ضعيف گشته است، لذا ميزان جرم وجنايت واحساس ناامني در ميان مردم افزايش يافته است.

اين جوامع، براي حل اين مشكل، از تكنولوژي كشف جرم وجنايت كمك مي خواهند، وانواع واقسام دستگاههاي كشف جرم وآژيرهاي خطرو... را بكار مي گيرند، تا بتوانند در نبود انگيزه ايماني در ميان مردم، اين كمبود را جبران نمايند، ولي نتيجه عملي اين اقدام، وضعيتي است كه مي بينيم: افزايش ميزان جرم وجنايت وتبهكاري در تمام سطوح جامعه؛ از مردم عادي گرفته تا بالاترين سطوح جامعه.

شايد بپرسيد: چرا با تكنولوژي حتي بسيار پيشرفته، نمي توان از جرم وجنايت جلوگيري كرد؟

به دو دليل:

نخست اينكه به همان نسبت كه دولتها امكانات وتواناييهاي خود را در تكنولوژي كشف جرم وتبهكاري توسعه مي دهند، به همان نسبت هم تبهكاران كه غالباً در چارچوب باندهاي تبهكاري فعاليت مي كنند، تكنولوژي خنثي كردن اين اقدامات را اختراع مي كنند، ونتيجه مي شود: صفر صفر، لابد مي دانيد كه بسياري ازتبهكاران از هوش ودانش فني بالايي برخوردارند، و تبهكاران كم هوشتر زير نظر آنان انجام وظيفه مي كنند.

دوم اينكه تكنولوژي پيشرفته، پليس، دستگاههاي هشدار دهنده وغيره، بُرد محدودي دارند، بدين معنا كه با اين امكانات تنها مي توان افراد را در محدوده مشخصي، مثلاً در ملأ عام كنترل كرد، اما وقتي افراد با خود خلوت مي كنند، واز چشم پليس ودستگاههاي هشدار دهنده دور مي شوند، آيا باز هم مي توان آنها را كنترل كرد، و آنها را از ارتكاب جرم باز داشت؟ امروزه اين مسئله در عالم اينترنت ونرم افزارها كاملاً مشهود است، اگر از در نشد، از پنجره وارد مي شوند.

بنابراين تمام امكاناتي كه دولتها براي امنيت خود و مردم به كار مي گيرند تنها در حكم پليس بيرونيست، در حالي كه-همانطور كه گفته شد- دين وايمان پليس درونيست، كه در خلوت وجلوت انسان را كنترل مي كند، واو را از عمل خلاف باز مي دارد.

به اعتقاد من اگر هزينه هاي گزافي كه براي ايجاد امنيت وكشف جرم وجنايت در جهان صرف ميشود، براي نشر ايمان و فضائل اخلاقي صرف مي شد، انسانها بسيار ايمن تر و خوشبخت تر بودند، در حالي كه با داشتن پيشرفته ترين تكنولوژي امنيتي واطلاعاتي، دولتي مانند امريكا با اين كبكبه ودبدبه، هنوز تنوانسته احساس امنيت وآرامش را براي شهروندان خود به ارمغان بياورد(تازه بعد از حملات 11 سپتامبر اين احساس ناامني بيشتر هم شده است).

در خبرها خواندم كه در امريكاي 280مليون نفري، 275مليون قبضه اسلحه در دست مردم است!!!واقعاً چرا 275مليون قبضه اسلحه؟ زيرا شهروندان احساس امنيت ندارند، شما هم اگر آنجا زندگي كنيد مجبوريد براي خود سلاح تهيه كنيد، زيرا كه با داشتن اسلحه احساس امنيت بيشتري مي كنيد.

ياد دارم زماني كه بيل كلينتون تازه رئيس جمهور امريكا شده بود، در مراسمي در جمع طرفداران خود دعا كرده بود، كه خداوند امنيت را به كشور باز گرداند، كه اين خود نشان از آن دارد كه بحران امنيت همه را بدنبال خود كشيده است.

ويا خواندم كه در برخي شهرهاي بزرگ مانند نيويورك اگر زني بخواهد شب دير هنگام با اتومبيل از خانه خارج شود، يك مرد پلاستيكي را پر از باد مي كند وآنرا در كنار خود بر روي صندلي بغل مي گذارد، تا ديگران فكر كنند كه مردي با اوست، وكسي به او تعرض نكند.

يكي از توصيه هاي كه پليس به شهروندان مي كند اين است: اگرشب هنگام از خيابان تاريكي عبور مي كنيد، وناگهان شئ تيزي را در پشت خود احساس كرديد، هر گز سعي نكنيد از خود واكنش نشان دهيد، حتي اگر ورزشهاي رزمي بلد باشيد، زيرا كه شما قطعا تا چند لحظه ديگرخواهيد مرد، به خواسته او جواب مثبت دهيد، وجان خود را نجات دهيد، سعي كنيد هميشه چند دلاري را در جيب داشته باشيد، چون در غير اينصورت او ممكن است عصباني شود وشما را بكشد.

متأسفانه همه اين توصيه ها همچون قرص مسكني است، كه درد جامعه را براي مدت كوتاهي تسكين مي دهد، ولي درد را ريشه كن نمي كند، ودليليست بر ناتواني پليس وتكنولوژي پيشرفته در غلبه بر جرم وجنايت،